خیلی مسخرس که نتایج دانشگاه آزاد زودتر از سراسری اومده😐😐اولین اولویتمو قبول شدم😊😊مثلا چی میشد اگه اولین اولویت سراسریم رو هم قبول میشدم😋😋خدایا به امید خودت❤️❤️فکر کنم اولین نفر بودم که رفتم توی سایت😃بعد من انقدر شلوغ شده درست باز نمیشه😁😁
دیگه نمیدونم از استرس چیکار کنم.سنجش محترم کمر بسته به زجر دادن ما.لامصب مگه داری چیکار میکنی که انقدر لفتش میدی؟؟برنامه ی امسال هم که رو هواست احتمالا عزیزان سنجشی دارن فکر میکنن چجوری سهمیه ی مفت خور هارو اضافه تر کنن.میترسم امسال این ٥درصد سهمیه ای که به جبهه رفتگان😐😐 دادن خیلی تاثیر بزاره و جای درست و حسابی در نیام.هیچوقت اینایی که با سهمیه رفتن دانشگاه و اینایی که قانون سهمیه ای هارو تصویب کردن حلال نمیکنم.آره اینا یه مشت مفت خورن که بچه هاشون عرضه درس خوندن نداشتن به زور میخواستن بچپوننشون دانشگاه های خوب و به درک که اینا مغزشون کشش یادگیری در حد بقیه رو نداره و در نتیجه میشن همون پزشکایی که آبروی جامعه پزشکی رو میبرن.اره یه جانباز یه شهید کم کاری نکردن و لطفشون با هیچی قابل جبران نیست میدونم ماشالا کم امکاناتم بنیاد شهید در اختیارشون نمیذاره ولی آقا بیان بچه های اینارو تو پول غرق کنن ولی بزارن خودشون قبول شن.لعنتیا تموم وجودمو به استرس تبدیل کردن روزی هزار بار کانون و سنجشو چک میکنم ببینم خبری شده یا نه ولی انگار هیچ...خدایا لااقل تو عادل باش
+حتی یه ذره هم ذوق و شوق دانشگاه رو ندارم.فقط منتظرم نتایج بیاد تا آروم شم ولی حوصله ی دانشگاهو ندارم. به طرز مسخره ای حتی ادامه ی زندگی هم به نظرم حرکت لوسیه.من برم بازی نهنگ آبی رو دان کنم ببینم شاید فرجی شد😒😒
مگه داریم عشق تر از نی نی ای که اولین باره که می بینت ولی از بغلت پایین نمیاد و هرچی مامانش بگه خجالت بکش پسره ی بی حیا چرا دختر مردمو ول نمی کنی به روی خودش نیاره؟؟بعد بیاد زل بزنه توی چشات و یه لبخند گنده بزنه و یهو سرشو بیاره جلو و با لثه های بی دندونش لپتو گاز بگیره؟؟داریم؟؟😍😍😍
+باباهی جان داشت راجع به یه خانوم دکتر متخصص قلب که مجرده و تازه باهاش آشنا شده صحبت می کرد که دیدیم قلی رفت توی فکر و بعد چند دقیقه که بحث عوض شد پرید وسط حرفا و گفت:بابا نظرت چیه منو اون خانوم دکتره رو بیشتر با هم آشنا کنی؟؟؟😂😂
+از لذت های زندگی هم میشه همون پیاده روی صبح زود توی هوای عالی رو نام برد که بعدشم بری سر راهت نون بربری گرم و تازه بخری و بیای یه صبحونه ی مفصل بزنی توی رگ😊😊
+عکس:باز هم پارک محله❤️❤️
+اون برگای زرد افتاده گوشه ی تصویر به طور عجیبی غمناکن نه؟؟؟
+برای خوانندگان جدید:قلی داداش دوقلومه🙃🙃
اصلا چرا ماها منتظریم تا یه روز خوب بیاد؟؟روز خوب رو باید خودمون بسازیم.مثل امروز😊از بعد کنکور رویه ی تنبلی رو در پیش گرفتم و ورزش رو کلا گذاشتم کنار.نتیجش شد یه دخترک خوابالو که کلا یا خوابه یا پای گوشیه.ولی امروز دیگه تنبلی رو گذاشتم کنار و صبح زود بیدار شدم و رفتم پارک محل.یه عالمه پیاده روی کردم و یه عالمه دویدم و کلی انرژی گرفتم.هوا هم اونقدر خوب بود که به هوای اردیبهشت زبون درازی میکرد☺️تازه باغبون هم به گل و گیاها آبپاشی میکرد و عطر خاک نم خورده هوا رو پر کرده بود.خلاصه که روزمو با یه حس عالی شروع کردم.بعدش فیلم دیدم.کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد رو تموم کردم که بعد میام ازش میگم.کلی باگوشی بازی کردم😂😂و توی یه بازی از اینکه انقدر ریاضیاتم بعد کنکور پسرفت کرده حرصم گرفت که برای خالی شدن مثه دیوونه ها رفتم یه عالمه تست مثلثات زدم😁😁چقدر دلم برای حال و هوای کنکور تنگ شده.رفتم و یه مقدار دیگه از شازده کوچولو خوندم و الانم اینجام.یه عالمه انرژی مثبت توی وجودم جمع شده که امیدوارم همگی تجربش کنین.توصیه ی اکید میکنم صبحا برین توی هوای آزاد قدم بزنین تا لذتش انرژی کل روزتونو تامین کنه.شب خوبی داشته باشین😊😊
+عکس:پارک محله❤️❤️
ملت الان نشستن درسای دانشگاهو پیشخوانی میکنن اونوخ من در راستای رفع بیکاری یه چندتا بازی مرتبط با رشتم دانلود کردم و بازی میکنم😁😁خانواده خودم که معتقدن دور ازجونشون بمیرن هم پیش من نیان😊😊خیلی لطف دارن بهم میدونم😜😜
اوج احساس بزرگ شدنم الانه که خانواده گذاشتن با رفقا بریم میدون چیز😊😊تا حالا مجردی تا این حد از خونه دور نشده بودم😐خودمم میدونم زیادی لوس بار اومدم😑ولی در کل عالی بود.انقدر خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم و سلفی گرفتیم که نگو😁😁توی چمن ها نشستیم و بطری بازی کردیم و جرئت افتاد به یکی از بچه ها که کلی فکر کردیم چه چیز آبرومند بگیم انجام بده که گفتیم بره با یه توریست سلفی بگیره و رفت و کلی حرف زدیم باهاش.یه خانوم روسی بود که از مسجد چیز نقاشی می کشید و در نهایت یه سلفی گرفتیم باهاش😊در کل خیلی خوش گذشت🙂🙂
+کلا این بات ها با من دعوا دارن😐😐😐نمیتونم جواب بدم به دلایلی😑😑😑
یه مدل خواب که نه کابوس هست که توش یه دزد ترسناکه و فقط منم که باید داد بزنم و کمک بخوام ولی صدایی از گلوم بیرون نمیاد و مثل این لال ها فقط ناله میکنم.ناله هایی که حس میکنم صدا نداره ولی اینجور که میگن با صدای بلنده توی واقعیت و در نتیجه خانواده با ترس میریزن روی سرم که چته تو؟؟؟و اصولا هر موقع خیلی فشار روم باشه اینجوری میکنم و عجیب یه مدته خیلی خیلی زیاد از این کابوسا میبینم.دعام کنید که دیوونه نشم فقط😁
زبان اصل کتاب"و کوه طنین انداز شد" از خالد حسینی رو بعد از کنکور شروعش کردم و هنوز تمومش نکردم با اینکه230 صفحه هست و زبان اصل کتاب"هزار خورشید تابان"از همین نویسنده با اینکه حدود٤٥٠صفحه بود رو توی عید امسال خوندم😐😐درک نمیکنم جذابیت و کشش هزار خورشید تابان خیلی زیاد بود که اونقدر سریع خوندمش یا کلا به خاطر دوران کنکوره که همه چیز به جز درس جذابه؟؟به تعداد کتابای غیر درسی که از بعد از دی تا کنکورخوندمشون نگاه میکنم و یه"من امسال چه غلطی میکردم دقیقا"خاصی توی نگاهم موج میزنه😐😑
+البته بعد کنکور چندین کتاب خوندم و تصمیم داشتم تا اون کتاب تموم نشه دیگه کتابای اینگیلیش😜نخونم که دیگه حوصلشو ندارم و کتاب شازده کوچولو رو شروع کردم.کلا کتاب به زبان اصل خوندن رو بهتون پیشنهاد میکنم لذتی که توی خوندن نوع نگارش خود نویسنده هست توی ترجمه خوندن نیست😊
++مامی بزرگ جان اینجاست و کیست که باور کند تنها تفریح مشترک ما پ.ا.س.و.ر است؟؟و قسم به وقتی که یه مادربزگ فوق حرفه ای در این زمینه داشته باشی و حین بازی التماسش کنی که فلان ورق رو نیاره وسط و اونم یه لبخند شیطانی بزنه و با بیرحمی تمام همون کار رو بکنه😐