قرار نبود اینجوری شه!

حالم بد بود و کلی گریه کردم.چشمام خیلی درد میکرد.گفتم میخوابم فردا که چشمام خوب شد میخونم.

تموم شب کابوس دیدم و یادمه توی خواب فقط داشتم گریه میکردم.صبح با یه چشم درد بدتر از دیشب بیدار شدم.

همه بچه ها برگشتن خونشون اما ما هنوز درس و بخش و امتحان داریم و فقط یک هفته فرجه داریم که اونم بیشترش برای امتحان سنگین اول میره!دلم خونمونو میخواد.دوماه و نیمه که برنگشتم.بدجور خستمدیگه از آدما... 

+این روزا حال دلم خیلی ناخوشه.اگه حال دل شما هم خوش نیست نخونین اینجا رو.دلم نمیخواد حال کسی رو بدتر از اونی که هست کنم.اما نیاز دارم خودمو اینجا خالی کنم.تنها جاییه که برام مونده.

۱۱ لایک:)

نمیشه به ابرا برسیم؟

این مدت تقریبا هفته ای دوتا امتحان سخت و سنگین داریم.استادا به بی رحمانه ترین شکل ممکن دارن مارو به سیخ میکشن وواقعا نگرانم که نکنه نرسم به کارام!

اولین عکس رادیوگرافی روی بیمار رو گرفتم و خوب بود اما همچنان برای عکس گرفتن از بیمار استرس دارم.کار پروتزمم مرحله اخرشه و استرس حباب زدنشو دارم و امیدوارم درست انجام بشه.هفته دیگه بعد از دوماه و نیم قراره برگردم خونه و خیلی خستم از خوابگاه و دانشگاه و این شهر.دلتنگ خونه ام.دلتنگ ناهار و شام‌های بدون فکر که الان چی بخورم در حالی که سرم شلوغه کلی و نمیرسم زیاد غذا درست کنم.دلم اتاقمو میخواد که برم توش در رو ببندم و هیچکسی رو نبینم.تنها ذوقم برای گذشت این مدت کنگره بعد از امتحاناتمونه که مثل پارسال بریم و کلی خوش بگذره توش.

توی اتاق خوابگاه انگار روحمون داره فرسوده میشه.هم ما و هم بچه های پزشکی به شدت فشار رومونه و علائم عصبیمون زیاد شده.من که خیلی شبا توی خواب ناله میکنم و به شدت تکون میخورم در حالی که هیچوقت اینجور نبودم!و مورد داشتیم که توی خواب چندین بار جیغ کشیدم!

خلاصه که روزای سختیه و امیدوارم زود بگذره.برام خیلی دعا کنین لطفا🌸

+برای تغییر روحیه رفتم موهامو چتری کوتاه کردم.وقتی که قیچی شدن گفتم چه اشتباهی کردم🤦🏻‍♀️اما انگار واکنش بچه ها خیلی خوب بوده و مورد پسند واقع شده.جالب اینه که هیچوقت فکر نمیکردم موی چتری بهم بیاد!ولی هرکی دیده ازم تعریف کرده.مورد داشتیم یکی از پسرا به پسرای اکیپ گفته خانوم نون چه گوگولی شده😂😂😂خلاصه که حرکت خوبی بود فقط صبح به صبح که باید اتو بکشمشون تا کامل صاف شن پدرم در میاد🤦🏻‍♀️

۱۲ لایک:)

آروم

این مدت؟روزای سخت خیلی زیاد بود.خیلی چیزا رو فهمیدم.یهو با چیزایی که حتی فکرشو هم نمیکردم مواجه شدم.خیلی بهم ریخته بودم.

خودمو سزگرم کردم.خودمو بین درس و کار و کتاب و فیلم و باشگاه غرق کردم.

الان؟بدجور خستم.امتحانامون که دارن له میکنن ما رو!به هیچی نمیرسم.استرس دارم.کار ‌پروتزم مونده.از ادای حال خوب در اوردن جلوی آدما خستم.خسته از اینکه لبخند بزنم و بگم مرسی رفیق ترینام که اونجوری از منو له کردین.آروم شدم.تنها میام و میرم.توی فانتومی که همه در حال لاس زدن و بگو بخندن سرمو میندازم زیر و کاری به کسی ندارم.احتمالا دچار تنفر از نود درصد اطرافیان شدم.

گیجم.بدجور گیجم و انگار توی برزخ گیر کردم.وبلاگم؟انگار از اونم خستم!

۶ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان