باتموم تحقیقاتی که دارم انجام میدم هنوز نمیدونم برای شرایط بهتر برم دندون یا برای علاقه برم پزشکی.رتبم به داروی بهشتی و یا حتی تهران(با احتمال کمتر)هم میخوره و خر درونم هی میگه برای دانشگاه بهتر برم رشته ای که علاقه ای بهش ندارم نه به دوران تحصیلش نه به شغل آیندش.انتخاب سختیه واقعا.فردا قطعی میشه انتخابم ولی هنوز گیجم
+میترسم از اینکه برم دنبال پزشکی و سختی هاش اونقدری زیاد باشه که علاقم تبدیل به بی تفاوتی و حتی تنفر بشه.میترسم از اینکه برم سراغ دندون یعنی رشته ای که صرفا معتقدم ازش بدم نمیاد ولی علاقه ی آنچنانی هم بهش ندارم و در اصل بی تفاوتم بهش و اگه برم برای اینه که امید داشته باشم که بعدتر بهش علاقه پیدا کنم.من آدم شلوغ و شیطونیم.نمیتونم یه جا بند بشم و این یه سال کنکور داغون شدم به همین خاطر والان فکر اینکه برم رشته ای که باید بشینم یه جا و یه کار آروم و نه چندان مهیج رو انجام بدم برام عذاب آوره.تصمیمم تا سالها با منه.حالا حالاها قصد ازدواج ندارم ولی میترسم از اینکه برم پزشکی و یه زمانی بچه من بشه مثل خیلی از دوستام که مادر پزشک داشتن و توی رفاه بودن ولی همیشه کمبود مادر داشتن.انتخاب ترسناکیه...
+با خیلیا صحبت کردم یه روز از٤عصر رفتم و١٠شبش برگشتم.بیمارستان دانشگاه رفتم و یه کلینیک بزرگ که هم پزشک داشت و هم دندانپزشک.با دندونپزشکی حرف زدم که گفت میخواستم برم پزشکی ولی خانوادم نذاشتن و الان خیلی خوسحالم از این بابت که اومدم توی این رشته.با دندونپزشکی حرف زدم که گفت مشکل بدنی پیدا کردم و کاش میرفتم پزشکی.با یه پزشک صحبت کردم که گفت اگه برگرده حتما میره دندون و الان خستس از این همه فشار.با پزشکی حرفیدم که عاشقانه از رشتش میگفت و راضی بود که اومده.با پزشکی حرف زدم که دخترش هم امسال کنکور داد و شرایط منو داشت و میگفت راضیم از پزشکی اومدنم ولی دوست دارم دخترم بره دندون چون نمیخوام بهترین سالهای زندگیشو توی سختی بگذرونه.آخرینش هم یکی از دوستای بابام بود و دندونپزشک و کلی برام حرف زد و تهش گفت حلالت نمیکنم بری پزشکی:))و کلی دلایل منطقی برام آورد.همچنان مرددم.دندون برام یه تصمیم عاقلانس ولی پزشکی یه تصمیم احساسی.هنوزم مرددم ولی تا حالا تصمیمای زندگی رو سعی کردم عاقلانه بگیرم و پشیمون نشدم در نهایت.میترسم از اینکه حالا تصمیم عاقلانه نگیرم و پشیمون بشم.