دانش جوعی خوب عست!!!

اگه از اون دست بچه مثبتایی هستین که عمرا از خونه بیرون نمیرین عادت کردین به از اتاقتون بیرون نیومدن و کلا یه بچه لوس نامستقل بار اومدین که هی به مامانتون وابسته این توصیه میکنم دانشگاهتون رو یه به جز شهر خودتون و ترجیحا نسبتا دور برید.خوابگاهی شدن از بهترین اتفاقای زندگیم بوده که البته صرفا خوبی نداشته ولی یه تجربه ی واقعا خوبه.امشبم یکی از شبای باحال بود.دیروز که با دوستام رفتیم بازار و بعدشم با خالم و بچه هاش کیک و شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مادربزرگم برای تبریک روز مادر.امروزم تا عصر خونه خالم بودم و بعد برگشتم خوابگاه باز با دوستام رفتیم یه بازار دیگه و یه کیف خیلی خوشگل برای مامانم خریدم و با اینکه گند خورد تو حسابم ولی ارزششو داشت.بعدشم شام همون بیرون خوردیم و اسنپ گرفتیم که برگردیم خوابگاه و دیرمون هم بود به راننده گفتیم سریع برونه و یه اهنگ بندری هم گذاشت و گفتیم زیادش کنه اونم تا ته زیادش کرد و مسیرمون هم که بیشتر کنار اب بود و خلاصه کلی خوش گذشت.برای ٤شنبه هم بلیط گرفتم که برگردم شهرمون و البته احتمالا یه١٠ روز بعدش باز میایم همینجا😒😒عجیب الان دلم هوای خونمونو کرده.جالبه برام

۳ نظر ۹ لایک:)

چه می گذرد؟؟


خب این روزا یکم بهترم.وضعیت خانواده یه مقدار کم بهتر از قبل شده و باز آرامشم بیشتر شده.چند ماه پیش که اومدم اینجا همش فکرم درگیر انتقالی به شهر خودم بود ولی الان اصلا اصلا دلم نمیخواد انتقالی بگیرم.خب توی کلاس با چند تا از بچه ها یه جورایی یه اکیپ داریم اونا زیاد با هم بیرون میرن ولی من زیاد بیرون رفتن باهاشون نیستم ولی داخل دانشگاه گاهی میریم میچرخیم باهم.البته من اخرین عضو گروه بودم چون تا نشناختمشون و باهاشون آشنا نشدم قبول نکردم که توی اکیپ باشم.همشون خیلی بچه های خوبین.جو خوبی هم بینمون هست و به جز دوتا پسرا که از دو تا دخترای اکیپ خوششون میاد بقیه اصلا درگیر این چیزا نیستن خداروشکر.توی گروه هم به جز دوتا از پسرا که یکیشون جوجو هست که تو پست قبل ازش گفتم و اونیکی که نماینده سابق کلاسمون بود با بقیشون چندان صمیمی نیستم در حدی که بقیشون باهام رسمی حرف میزنن و هنوز بهم خانوم نون میگن😊

بچه های کلاسمون نسبتا بی حاشیه ان و در مقایسه با بچه های ورودی پزشکی خیلی بی حاشیه ترن البته نسبت به اونا جو خیلی صمیمی تری بین بچه ها هست.خیلی چیزا که بین ما عادیه واسه اونا تعجب اوره.مثلا کلی تعجب میکنن که سالن مطالعه و بوفه ما مختلطه و سر کلاس هم هرکس هرجایی خواست میشینه و اینطور نیست که دخترا از پسرا جدا باشن و از نظر اونا خیلی عجیبه ولی برای خودمون خیلی عادیه.توی بوفه هم میز پینگ پنگ داریم و گاهی مختلط بازی میکنیم و اونا دیگه همه کلللی تعجب میکنن ولی بچه های خودمون اصلا حساس نیستن که البته کلا میگن دانشگاه ما جو دندونیا خیلی صمیمی تر از پزشکیاس.کاش جو بینمون همینطور خوب بمونه.

این روزا هوای اینجا عاااالی شده.مخصوصا وقتایی که بارون میاد ادم اصلا نمیتونه زیر سقف بمونه مخصوصاتر اگه دانشگاه باشی.دانشگاهمونم توضیحش سخته ولی کلا دانشگاه علوم پزشکی اینجا کنار دانشگاه فنی مهندسی انسانیشه و عملا بینشون مرزی نیست و خییییییلی خیییییلی بزرگن انقدری که من با اینکه زیاد دانشگاهو گشتم ولی هربار جاهای جدیدپیدا کردم.از تفریحاتمم گشتن توی دانشگاهه که خداییش یه عالمه جاهای قشنگ داره و ادم لذت میبره البته گویا بعد عید هوا یطوریه که اصلا نمیشه پیاده روی کرد☹️😢

+عکس امروز که یه جای دنج پیدا کردم و کلی آهنگ گوش دادم و رمان خوندم و یه عالمه لذت بردم.عصرشم با بچه های اکیپ یه عالمه راه رفتیم و حرف زدیم و خوب بود کلا😊 

۴ نظر ۹ لایک:)

یک بلاگر هرچیم بشه دلش پیش وبش گیره.معتادانی هستیم ما😊

خب خب خب.آقا قول قول قول بازم مرتب مینویسم اینجا.ببخشید اگه فکر میکردم که کسی وبمو نمیخونه.مرسی بابت مهربونی دوستایی که به یادم بودن❤️❤️

ترم یک با یه عالمه خاطره تموم شد.خیلی اتفاقا افتادن و با یه عالمه آدم جدید آشنا شدم.

اولین کسی که دوست دارم ازش حرف بزنم یکی از همکلاسیای پسرمه که از این به بعد جوجو میناممش😁خب این جوجو خان همشهریمه و حدود یکسال ازم کوچیکتره.از همون اول که دیدمش وحشتناک به دلم نشست.از خیلی جهات شدییییییدا شبیه داداش دوقلومه و بهش میگم داداشی چون وقتی باهاش حرف میزنم و کنارمه حس میکنم داداش دوقلوم پیشمه.به شدت هوامو داره و وااااقعنی حسم بهش مثل داداش واقعیمه.تا حالا هم یه بار مسیر شهرمون به شهر دانشجویی رو با هم اومدیم البته همشو داشتیم درس میخوندیم.خب دیگه بسشه برم سراغ بقیه اتفاقات.


ترم یک رو که گند زدم با معدلی که اوردم ولی دیگه اصلا برام مهم نیست چون قصدم اصلا نمره بالا نبود و خیلی خسته عمل کردم😅ولی خداییش درسامون زیاد ارزش یادگیری نداشتن و صرفا پاس کردنشون مهم بود که پاس شدن خداروشکر😊این ترم درسامون یه مقدار تخصصی تره.مثلا اناتومی سر و گردن داریم.بافت دهان و مورفولوژی که یه درس عملیه و باید گچ رو بتراشیم و ازش دندون بسازیم😍😍هنوز انجامش ندادیم ولی شدیدا هیجان دارم براش چون به رشتم مرتبطه.٦واحد فیزیولوژی داریم که دیگه نداریمش ولی انقدر سنگینه و تعداد کلاساش و جبرانیاش زیاده که عملا داره به فنامون میده ولی قطعا به گندی بیوشیمی نمیرسه که خدااااروشکر پاس شد البته با نمره١١ که گند زد تو معدلم به دلیل٥واحدی بودنش😐🤦🏻‍♀️

خب فعلا کافیه زودی میام بیشتر مینویسم😊😊

۹ نظر ۹ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان