مثلا در جلسه خواستگاری من...

-عروس خانوم چیکارن؟؟؟
-سرویس کار هستن.
-چی رو سرویس میکنن؟؟
-دهن ملتو😁😁



بله بله درست فهمیدید.دندونپزشکی قبول شدم😊😊شهرش هم که ولایت مامانمه و دانشگاه خوبیه(تیپ٢عه البته😓😓)فقط یه ذره دوره و هواشم😓😓😓که امیدوارم بتونم عادت کنم.
پایان راه قدیم و شروع جاده جدید.میدونم که جاده پیش روم هزار برابر جاده قبلی چاله و دست انداز داره.مهم نیست.میگذرونمش خیلی بهتر از قبل...
+پس از تحقیقات مشخص شد دانشگاهم تیپ یکه دست و جیغ و هوراااااااا
+دست گل کادو داداشی😊😊
۴۱ نظر ۱۳ لایک:)

مثلا بزنیم تو فاز توهم😊

خیلی مسخرس که نتایج دانشگاه آزاد زودتر از سراسری اومده😐😐اولین اولویتمو قبول شدم😊😊مثلا چی میشد اگه اولین اولویت سراسریم رو هم قبول میشدم😋😋خدایا به امید خودت❤️❤️فکر کنم اولین نفر بودم که رفتم توی سایت😃بعد من انقدر شلوغ شده درست باز نمیشه😁😁

۱۰ نظر ۱۰ لایک:)

روزی از روزها در دانشگاهی😊😊

امروز رفتم دانشگاه شهر خودمون.داستان از این قراره که یکی از دوستان وبلاگی نمیتونست بره دانشگاه من جاش رفتم که حاضریشو بزنم😁😁آقا من صبح داغون ترین تیپ ممکن رو زدم از ترس اینکه بهم گیر بدن و اول رفتم کلاس رانندگی و بعدشم که اونجا.قرار شد بعد کلاس رانندگی دوستم بیاد تا باهم بریم و خلاصه بعد کلاس راه افتادیم سمت دانشگاه  اولش که خواستیم وارد شیم مقنعه هارو کااااملا اوردیم جلو که یه وقت حساس نشن کارت دانشجویی بخوان و پرسون پرسون دانشکده پزشکی رو پیدا کردیم.حالا دوست جان گفته بود از در پشتی که آبیه برو که ما رفتیم اونجا دیدیم همه درا آبین😂😂هی میرفتیم می پرسیدیم در پشتی کجاس کسی نمیدونست😐😐خلاصه اسم کلاسو پرسیدیم و خداروشکر راهنماییمون کردن و رفتیم که اونجا دوستم هرکاری کردم باهام نیومد سر کلاس میترسید گندش در بیاد استاد بفهمه😐خلاصه رفتم سر کلاس و ژنتیک داشتن اینا منم که دیدم مسخرس انگار درحال مگس پراکنی ام شروع کردن بررسی پسرا ببینم کسی با ویژگی هایی که اون از اوجولاتش برام شرح داده بود پیدا میکنم یا نه که دیگه تهش نمیدونستم گفتم عکسشو بده ببینم پیداش میکنم یانه😂😂اونم داد و زمان انتراک اوشون اومدن حضور غیاب کنن که شناختمش عکسشو فرستادم براش ببینه همونه که خداروشکر همون بود😂😂والا من دخترم ولی بلد نیستم مثه این عشوه بیام😂😂وای بقیه پسراشونو که دیدم میخواستم سرمو بکوبم تو دیوار یعنی دخترا اصلا حتی دفتری برگه ای چیزی جلوشون نبود که چیزی بنویسن بعد پسرا تند تند نکته برداری میکردن و تازه از استاد سوالم میکردن😂🤦🏻‍♀️در نهایت همون ته مایه ذوقی که برای دانشگاه داشتم کور شد😐😐از بس که کلاس خشک و یکنواخت بود😑😑دیگه کلاس تموم شد و دوستم دوباره اومد پیشم.حالا هرچی میگم بیا بریم خونه این میگه نه تو رو خدا صبر کن فلانی الان کلاسش تموم میشه میخوام ببینمش😕حالا ما هی منتظریم یهو دیدم دوستم داره رو صورتش چنگول میکشه که عه پ اومد😒😒میگم زیارتت قبول بیا بریم خونه دیگه این گیر داده که نه بیا بریم دنبالش ببینیم کجا داره میره😐به زور منو کشوند افتادیم دنبال پسر مردم حالا این صاف رفت توی کتابفروشی کنار دانشکده دوست منم به زور منو برد تو.حالا رفتیم اونجا هی ادای دانشجوهارو در میاوردیم هی الکی کتابارو ورق میزدیم که ایشون اوشونو ببینه و اوشون روشو یه طرف کرده بود که به ما دید نداشت.به زور منو کشونده برده جلو اون مجبورم کرد برم خودکار بخرم ضایع نباشه ایستادیم که در حین خرید دیدم اوشون به دوستم سلام کرد دوستمم خیلی اروم جوابشو داد از اون ور دست منو گرفت هی چنگ مینداخت از استرس😐😐دیگه به زور کشوندمش بیرون و برگشتیم خونه.
یپ یه سری از دانشجوها رو که دیدم فقط دلم میخواست برم لباسا و وسایلی که برای دانشگاه خریدمو آتیش بزنم😓😓یعنی مادر من مجبورم کرد مانتوهامو سایز گونی بگیرم و به زور مجبورش کردم بزاره یدونه رنگ کرم بخرم چون میگفت کرم روشنه گیر میدن و شلوارا رو گشاد و کیف و کفشم طوسی خیلی ساده که گیر ندن حالا اونجا همه ماشالا انقده مانتوها رنگی رنگی و رنگای جیغ و مانتو شلوارا تنگ من فقط داشتم حرص میخوردم😐😐یعنی فک کنم حوزه علمیه میرفتم انقدری که مامانم حساس شده بود برای لباسا حساس نبود😑😑
+نام دوست وبلاگی به درخواست خودش حذف شد😊😊
۱۰ نظر ۷ لایک:)

شما بیمارید؟؟؟

دیگه نمیدونم از استرس چیکار کنم.سنجش محترم کمر بسته به زجر دادن ما.لامصب مگه داری چیکار میکنی که انقدر لفتش میدی؟؟برنامه ی امسال هم که رو هواست احتمالا عزیزان سنجشی دارن فکر میکنن چجوری سهمیه ی مفت خور هارو اضافه تر کنن.میترسم امسال این ٥درصد سهمیه ای که به جبهه رفتگان😐😐 دادن خیلی تاثیر بزاره و جای درست و حسابی در نیام.هیچوقت اینایی که با سهمیه رفتن دانشگاه و اینایی که قانون سهمیه ای هارو تصویب کردن حلال نمیکنم.آره اینا یه مشت مفت خورن که بچه هاشون عرضه درس خوندن نداشتن به زور میخواستن بچپوننشون دانشگاه های خوب و به درک که اینا مغزشون کشش یادگیری در حد بقیه رو نداره و در نتیجه میشن همون پزشکایی که آبروی جامعه پزشکی رو میبرن.اره یه جانباز یه شهید کم کاری نکردن و لطفشون با هیچی قابل جبران نیست میدونم ماشالا کم امکاناتم بنیاد شهید در اختیارشون نمیذاره ولی آقا بیان بچه های اینارو تو پول غرق کنن ولی بزارن خودشون قبول شن.لعنتیا تموم وجودمو به استرس تبدیل کردن روزی هزار بار کانون و سنجشو چک میکنم ببینم خبری شده یا نه ولی انگار هیچ...خدایا لااقل تو عادل باش  

+حتی یه ذره هم ذوق و شوق دانشگاه رو ندارم.فقط منتظرم نتایج بیاد تا آروم شم ولی حوصله ی دانشگاهو ندارم. به طرز مسخره ای حتی ادامه ی زندگی هم به نظرم حرکت لوسیه.من برم بازی نهنگ آبی رو دان کنم ببینم شاید فرجی شد😒😒

۸ نظر ۴ لایک:)

داریم اصلا؟؟؟

مگه داریم عشق تر از نی نی ای که اولین باره که می بینت ولی از بغلت پایین نمیاد و هرچی مامانش بگه خجالت بکش پسره ی بی حیا چرا دختر مردمو ول نمی کنی به روی خودش نیاره؟؟بعد بیاد زل بزنه توی چشات و یه لبخند گنده بزنه و یهو سرشو بیاره جلو و با لثه های بی دندونش لپتو گاز بگیره؟؟داریم؟؟😍😍😍

+باباهی جان داشت راجع به یه خانوم دکتر متخصص قلب که مجرده و تازه باهاش آشنا شده صحبت می کرد که دیدیم قلی رفت توی فکر و بعد چند دقیقه که بحث عوض شد پرید وسط حرفا و گفت:بابا نظرت چیه منو اون خانوم دکتره رو بیشتر با هم آشنا کنی؟؟؟😂😂

+از لذت های زندگی هم میشه همون پیاده روی صبح زود توی هوای عالی رو نام برد که بعدشم بری سر راهت نون بربری گرم و تازه بخری و بیای یه صبحونه ی مفصل بزنی توی رگ😊😊

+عکس:باز هم پارک محله❤️❤️

+اون برگای زرد افتاده گوشه ی تصویر به طور عجیبی غمناکن نه؟؟؟

+برای خوانندگان جدید:قلی داداش دوقلومه🙃🙃

۱۴ نظر ۷ لایک:)

یه روز خوب مثل...

اصلا چرا ماها منتظریم تا یه روز خوب بیاد؟؟روز خوب رو باید خودمون بسازیم.مثل امروز😊از بعد کنکور رویه ی تنبلی رو در پیش گرفتم و ورزش رو کلا گذاشتم کنار.نتیجش شد یه دخترک خوابالو که کلا یا خوابه یا پای گوشیه.ولی امروز دیگه تنبلی رو گذاشتم کنار و صبح زود بیدار شدم و رفتم پارک محل.یه عالمه پیاده روی کردم و یه عالمه دویدم و کلی انرژی گرفتم.هوا هم اونقدر خوب بود که به هوای اردیبهشت زبون درازی میکرد☺️تازه باغبون هم به گل و گیاها آبپاشی میکرد و عطر خاک نم خورده هوا رو پر کرده بود.خلاصه که روزمو با یه حس عالی شروع کردم.بعدش فیلم دیدم.کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد رو تموم کردم که بعد میام ازش میگم.کلی باگوشی بازی کردم😂😂و توی یه بازی از اینکه انقدر ریاضیاتم بعد کنکور پسرفت کرده حرصم گرفت که برای خالی شدن مثه دیوونه ها رفتم یه عالمه تست مثلثات زدم😁😁چقدر دلم برای حال و هوای کنکور تنگ شده.رفتم و یه مقدار دیگه از شازده کوچولو خوندم و الانم اینجام.یه عالمه انرژی مثبت توی وجودم جمع شده که امیدوارم همگی تجربش کنین.توصیه ی اکید میکنم صبحا برین توی هوای آزاد قدم بزنین تا لذتش انرژی کل روزتونو تامین کنه.شب خوبی داشته باشین😊😊


+عکس:پارک محله❤️❤️

۱۳ نظر ۶ لایک:)

من بزرگ بشو نیستم😅😅

ملت الان نشستن درسای دانشگاهو پیشخوانی میکنن اونوخ من در راستای رفع بیکاری یه چندتا بازی مرتبط با رشتم دانلود کردم و بازی میکنم😁😁خانواده خودم که معتقدن دور ازجونشون بمیرن هم پیش من نیان😊😊خیلی لطف دارن بهم میدونم😜😜

۹ نظر ۱۰ لایک:)

بزرگ شدم😊😊

اوج احساس بزرگ شدنم الانه که خانواده گذاشتن با رفقا بریم میدون چیز😊😊تا حالا مجردی تا این حد از خونه دور نشده بودم😐خودمم میدونم زیادی لوس بار اومدم😑ولی در کل عالی بود.انقدر خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم و سلفی گرفتیم که نگو😁😁توی چمن ها نشستیم و بطری بازی کردیم و جرئت افتاد به یکی از بچه ها که کلی فکر کردیم چه چیز آبرومند بگیم انجام بده که گفتیم بره با یه توریست سلفی بگیره و رفت و کلی حرف زدیم باهاش.یه خانوم روسی بود که از مسجد چیز نقاشی می کشید و در نهایت یه سلفی گرفتیم باهاش😊در کل خیلی خوش گذشت🙂🙂




+کلا این بات ها با من دعوا دارن😐😐😐نمیتونم جواب بدم به دلایلی😑😑😑

۸ نظر ۷ لایک:)

از سری خواب های خاک برسری😁

یه مدل خواب که نه کابوس هست که توش یه دزد ترسناکه و فقط منم که باید داد بزنم و کمک بخوام ولی صدایی از گلوم بیرون نمیاد و مثل این لال ها فقط ناله میکنم.ناله هایی که حس میکنم صدا نداره ولی اینجور که میگن با صدای بلنده توی واقعیت و در نتیجه خانواده با ترس میریزن روی سرم که چته تو؟؟؟و اصولا هر موقع خیلی فشار روم باشه اینجوری میکنم و عجیب یه مدته خیلی خیلی زیاد از این کابوسا میبینم.دعام کنید که دیوونه نشم فقط😁

۹ لایک:)

قضیه چیه الان؟؟؟

زبان اصل کتاب"و کوه طنین انداز شد" از خالد حسینی رو بعد از کنکور شروعش کردم و هنوز تمومش نکردم با اینکه230 صفحه هست و زبان اصل کتاب"هزار خورشید تابان"از همین نویسنده با اینکه حدود٤٥٠صفحه بود رو توی عید امسال خوندم😐😐درک نمیکنم جذابیت و کشش هزار خورشید تابان خیلی زیاد بود که اونقدر سریع خوندمش یا کلا به خاطر دوران کنکوره که همه چیز به جز درس جذابه؟؟به تعداد کتابای غیر درسی که از بعد از دی تا کنکورخوندمشون نگاه میکنم و یه"من امسال چه غلطی میکردم دقیقا"خاصی توی نگاهم موج میزنه😐😑

+البته بعد کنکور چندین کتاب خوندم و تصمیم داشتم تا اون کتاب تموم نشه دیگه کتابای اینگیلیش😜نخونم که دیگه حوصلشو ندارم و کتاب شازده کوچولو رو شروع کردم.کلا کتاب به زبان اصل خوندن رو بهتون پیشنهاد میکنم لذتی که توی خوندن نوع نگارش خود نویسنده هست توی ترجمه خوندن نیست😊

++مامی بزرگ جان اینجاست و کیست که باور کند تنها تفریح مشترک ما پ.ا.س.و.ر است؟؟و قسم به وقتی که یه مادربزگ فوق حرفه ای در این زمینه داشته باشی و حین بازی التماسش کنی که فلان ورق رو نیاره وسط و اونم یه لبخند شیطانی بزنه و با بیرحمی تمام همون کار رو بکنه😐

۱۳ نظر ۹ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان