ازادی

یه چیزایی برای یه سریا خیلی بدیهیه. مثلا حجاب نداشتن. مثلا توی جمع فامیل بدون شال و روسری گشتن . ولی برای یه عده مثل من؟ کسایی که خانواده های نسبتا مذهبی دارن و شایدم مذهبی نه ولی سنت باعث شده روی چیزایی مثل حجاب سختگیری باشه این چیزا تابو میمونه. اینجوریه که مجبورت میکنن همیشه حجاب داشته باشی و اگه کم بشه ازش تنبیه در ادامش خواهی داشت. فرقی نمیکنه چندساله باشی یا به چه جایگاهی رسیده باشی ، در هرحال تو توان تفکر نداری و اونا حتما صلاحتو بیشتر از خودت میفهمنو اجازه دارن توی تموم مسائل شخصیت دخالت کنن. 

اینا رو گفتم که بگم از یه اتفاقی که بخاطرش خیلی خیلی حالم خوبه . چیزی که شاید برای یه سریا بدیهی و بیانش مسخره باشه ولی برای من معنی پیروزی توی یه نبرد طولانی رو داره.

من همیشه توی خانواده حجاب داشتم.سفت و سخت نه ولی بالاخره یه لچکی بود روی سرم همیشه البته که برای رسیدن به حجاب غیر کامل هم من جنگ های زیادی داشتم. یه مدت پیش به خاطر عروسی پسرخالم دور هم جمع شدیم . اوایل شال از روی سرم میوفتاد ولی کم کم به خودم جرئت دادم که دیگه نپوشمش. وقتی اینکارو کردم تیکه و طعنه شنیدم ولی یکی از خاله هام هم همراهیم کرد. خاله ای که با مدرک دکترا و یه شغل فوق خفن و حتی شوهر خیلی روشن فکر از ترس مادر من و خاله هام و بقیه حجاب داشت. کاری کردیم که تابوی حجاب برداشته بشه .

حتی توی عروسی هم تایم نه چندان کمی با لباس باز پیش اقایون بودم ولی کسی دیگه نتونست چیزی بگه.

نه که بگم دیگه ازادم که هرچی میخوام بپوشم و هرکاری خواستم بکنم، ولی این اتفاق برای من یه پیشرفت غیرقابل باور بود. حال روحیم بابت این قضیه خیلی خوبه و واقعا خوشحالم. امیدوارم روزی برسه که همه بتونن اونجوری که معتقدن زندگی کنن و دیگه هیچ فشاری از هیچ طرف ب کسی وارد نشه.
 

+رفته بودم مشهد و با خودم عهد بستن تا روزی که ج. ا روی کاره دیگه حرم امام رضا نرم. یه مشت بیمار جنسی به اسم خادم گذاشتن اونجا و خیلی قانونی هر غلطی بخوان میکنن. دیگه واقعا دلم نمیخواد برم حرم

+از بیرون خوابگاه بدون حجاب وارد شدم و مسئول کل حراست دانشگاه هم بوده و بهم تذکر داده و بهش اهمیتی ندادم. اسم و فامیلمو در اوردن و احتمالا یکم دردسر بشه برام. ولی برام مهم نیست. هرچند همه چی این روزا خوابیده ولی برام دیگه مهم نیست.

۵ نظر ۷ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان