خانواده!

وی که به مادرش قضیه رابطه ما رو گفت مادرش اصرار کرد که خانواده من هم باید در جریان قضیه باشن. گفتم که من الان شرایط گفتن بهشون رو ندارم و احتمالا اگه بگم خیلی اذیت میشم.یه مدت همینجوری گذشت تا اینکه یه اتفاقی افتاد و به حدی فشار عصبی بهم وارد شد که بدون هماهنگی رفتم قضیه رو به برادر بزرگترم گفتم.واکنشش؟افتضاح!به حدی بد برخورد کرد که شوکه شدم.میدونستم یه دیدگاه بد به همه پسرا دارهاما فکر نمیکردم بدون شناختن وی تا این حد بخواد بد برخورد کنه. گفت به مامان میگم وفرداش دیدم که مامانم پیام داد که میخوام باهات صحبت کنم.خلاصه زنگ زد و به خاطر حرفایی که داداشم زده بود به شدت نگران شده بود و یجورایی شوکه بود چون فکر نمیکرد من به این زودیا برنامه ازدواج داشته باشم.

خلاصه تا جایی که میشد سعی کردم ارومش کنم ولی برای اینکه خیالش خیلی راحت بشه گفتم که با یکی از پسرای همکلاسیم که از دوستای نزدیکمه و خانوادم میشناسنش و قبولش دارن با مامانم در مورد وی صحبت کنه چون وی رو کامل از قدیم میشناسه. مامانم باهاش صحبت کرد و خداروشکر خیلی اروم شد. فقط اصرار کرد که با خود وی هم باید صحبت کنه و گفتم مشکلی نیست. با وی صحبت کردو تنها مشکل مامانم با وی دور بودن خانوادش از ماست و ترس از اینکه نکنه منو جدا کنه از خانواده و ببره شهر دور ولی خب چون برناممون مشخص نیست فعلا کوتاه اومده.

از اونجایی که مامانم نخود توی دهنش خیس نمیخوره🤦🏻‍♀️😂با وجود اصراری که بهش کردم تا به بابام چیزی نگه فعلا بهش گفت و بابام هم به طرز عجیبی واکنشش خوب بوده!

نتیجه کلی اینه که اجازه دادن تا چند ترم باهم بریم بیرون و اشنا شیم وبعدش اگه دیدیم به درد هم میخوریم خانواده ها جدیش کنن.هم خوشحالم و هم نگران ایندم.بار زیادیه و اصلا فکر نمیکردم به این زودیا همچین قضیه ای جدی شه برام.فقط امیدوارم هرچی به صلاح جفتمونه رقم بخوره.

۱۴ لایک:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان