بغض نامه+حرف مهمی نیست و طولانیه پس نخونینش سود کردین!

وقتی که اومدم شهر دانشجویی فکر می کردم همه چی مثل قبل از پایان ترم قبلیه.یهو مواجه شدم با چیزی خیلی متفاوت از اون.اول پ.س که بعد از م.ز صمیمی ترین دوستمهاعلام کرد که با ع.ش رل زده.خب حس بدی از تغییر رفتارش گرفتم.تغییر که نه خیلی کمتر از قبل با هم حرف میزدیم و بیشتر پای گوشیش بود.اما خب قابل تحمل بود.در حد چند ساعت بعدش م.ز که صمیمی ترین دوستمه اعلام کرد که رل زده و اونم با جوجو.دور از انتظار نبود اما انتظار داشتم شروعشو جوجو بهم بگه اقلا.صمیمی ترین دوستم هم مثل همون دوستم که گفتم زندگیش شد همیشه پای گوشی و رابطمون روز به روز کمتر میشه.اما بدترینش دوری جوجو بود.

جوجو رو من واقعا مثل برادر دوقلوم دوستش دارم.هم شهریمه.یه بار با هم توی اتوبوس بودیم و بعد توی ترمینال که به مامانم معرفیش کردم بعد رفتنش اولین حرفی که مامانم زد گفت این همکلاسیت چقدرررر شبیه داداش دوقلوته.منم اولین بار که دیدمش همین توی ذهنم اومد.من یه دختر بی نهایت لوسم.دوری یهویی طولانی از خانواده طی پارسال برام خیلی سخت بود.زجرآور حتی.منی که باید هرروز نیم ساعت کاملا توی بغل بابام باشم،یهو هم بابامو هم بقیه خانواده رو از دست دادم.خیلی دوران بدی بود.اونجا بود که بهش بدجور وابسته شدم.عشق و عاشقی منظورم نیست.مثل داداش دوقلوم دوستش داشتم.و اون بی نهایتتتت مهربونه.مهربون ترین و خوش اخلاق ترین پسریه که توی زندگیم دیدم.اخلاقش جزو چیزاییه که همه به خوبی ازش یاد می کنن.خلاصه روز به روز بهش وابسته تر شدم.حالا امسال وقتی که فهمیدم با م.ز وارد رابطه شده بدجور داغون شدم.بهش عمیقا وابسته بودم و دیدن اینکه بخواد روز به روز ازم دورتر بشه عذاب بود برام.همون اول باهاش حرف زدم و گفتم میخوام دیگه رابطمون خیلی کم بشه.فکر کن منم مثل یکی دیگه از دخترای اکیپم و رابطمون در همون حد باشه.گفتم من دخترم و میدونم میم هرچند که دوست صمیمیم هست اما قطعا دلش میخواد مردش بیشتر از همه مال اون باشه و با دخترای دیگه حرف هم نزنه حتی.که من هم میم رو خیلی دوست دارم پس میخوام که جوجو بیشترین احساساتشو براش بذاره و کاری کنه که میم واقعا خوشحال باشه.به خاطر همینم باید رابطمون کم بشه چون نمیخوام من عامل کدورتی بینشون باشم.هرچند همون ترم پیش من و جوجو و میم کلی با هم سه تایی بیرون می رفتیم و خوش میگذشت و کاملا از حد ارتباط من و جوجو و وابستگی متقابلمون خبر داره.اما گفتم میخوام شروع دوریمون از طرف خودم باشه تا اقلا کمتر اذیت بشم تا اینکه اون بخواد ازم دور بشه.خیلی باهاش حرف زدم شاید چند ساعت.دلایلمو براش گفتم و گفت که حرفام درسته اما نمیتونه که ازم دور بشه.گفتم بخوایم یا نخوایم دور میشیم اما گفت نه.گفت میم خیلی ناراحته و عذاب وجدان داره و همش میگه تیارا خیلی تنها شده.اما گفتم بالاخره دور میشیم میدونم.

حالا این روزا داره زندگی به همون واقعیتی که گفتم نزدیک میشه.یه جور بی سر و صدایی رابطمون داره کمرنگ میشه.خیلی کمتر از قبل حرف میزنیم.مایی که مرتب داخل دانشگاه دوتایی پیاده روی میکردیم،حالا شاید سه چهار بار از اول سال دوتامون تنها باهم بودیم که اونم فقط بحث همین قضیه ها بود.بیشتر وقتا یا با میم حرف میزنه یا با هم میرن بیرون.توی اکیپ بیشتر پیش اونه.همش بهش مهربونی میکنه.همش یا دستشو می گیره و یا داره نوازشش میکنه.و حالا موندم منی که تنهایی بیشتر از همیشه داره بهم فشار میاره.چندتا پیشنهاد رابطه داشتم از وقتی اومدم!!!اما واقعا علاقه ای به شروع رابطه ندارم.و الان بدجور تنهایی داره فشار میاره بهم.تابستونا خیلی بدن.به خانوادت خوب عادت میکنی بعد یهو جدا میشی.بیشتر از همه به بابام و داداش دوقلوم وابسته ام و حالا نبودشون برای منی که به شدت لوسم،و 

۰ نظر ۰ لایک:)

71

اخیرا سه تا از نزدیکترین دوستام وارد رابطه شدن.دوتاشون که نزدیکترین دوستای دانشگاهمن رابطه دوستی و دوست صمیمی دبیرستانم هم نامزدطوری.با اینکه هنوزم رابطم باهاشون خوبه و حتی اون دانشگاهیا که میگم هم اتاقیمم هستن اما به طور جالبی یه ویژگی مشترک بینشون هست که طی اون حس میکنن با این کارشون چشم عالمو کور کردن و خودشونم شاهزاده قصر طلایین که به همچین افتخاری رسیدن و ته آرزوی خوشبختیشون واسه ما اینه که ایشالا زودتر یکیو پیدا کنی که ازت خوشش بیاد و بتونی وارد رابطه بشی :/حالا تو هی بگو آقا من اصن نمیخوام به همچین چیزی فکر هم بکنم حتی باز میگن نه حالا ایشالا یکیم پیداشه که تنها نمونی حسرت بخوری😐😐خلاصه که بابا اگه با کسی رل زدین به خودتون مربوطه تورو قرآن فکر نکنین بقیه صرفا چون آدم درست حسابی محلشون نذاشته و فقط شماها این افتخار نصیبتون شده رابطه ای با کسی ندارن.نخطه تمام😑
۶ نظر ۸ لایک:)

70

اقا دیروز ناهار رو من یه زرشک پلو با مرغ سوخاری خفن درست کردم بچه ها تو اینستا استوری غذامو گذاشتن گفتن کار منه شبم باز یه سیب پنیر ژامبون همچنان خفن درست کردم و این بار خودم استوریش کردم و خب کلی آه و حسرت و ناله از همکلاسیای پسر خوابگاهیمون دریافت کردم😁

اینا رو گفتم تا براتون توضیح بدم که امروز خیلی داغون طور خوردم زمین و آنچه در تصویر می بینین روی داد.حالا موندم چشمم کردن یا آه و ناله ی اون بدبختای گرسنه بوده😞نظر شما چیه؟

+بگذریم ازینکه بیشتر از پام،دستم به خاطر فشاری که بهش موقع افتادن اومده الان درد میکنه،اومدم بگم به خاطر شلوار نازنینم عزادارم😩😩لنتی یه هفته ام نپوشیده بودمش گرون هم گرفته بودمش😫😫😫اما خیال نکنین دور انداخته میشه حالا قراره یه مدل بزنم روش بازم استفادش کنم😁😁چی فکر کردین😁

++اونی هم که زیر اون سوراخس چسب زخمه نه پوست پای خودم.پوست پام در اون ناحیه نابود شده اصن😫

۹ نظر ۵ لایک:)

69


امروز دانشگاه به دلایلی که بگم گندش درمیاد کجام😁تعطیله.ولی من دوست داشتم برم دانشگاه آخه فعلا بیکارم و حوصلم سر میره دانشگاهم بیشتر خوش میگذره.این چند روزم اگه از یه اتفاقش بگذریم خوب و باحال بوده کلا. بی نهایت ذوقم واسه بینی چون دوستام خییییلی تعریف کردن💃🏻💃🏻💃🏻 روز اول بعد کلاس بچه های اکیپ دور هم جمع شدیم تو دانشکده.ع هی با تعجب چندین بار زل میزد تو صورتم بهش میگفتم چته میگفت هیچی.بعد جوجو گفت تو خوابگاه گفته مطمئنی فقط بینی شو عمل کرده؟اصن چشاشم خوشکلتر شده انگار کلا خییییلی عوض شده و خوشگلتر شده😂😂دیروزم باز باهاش حرف میزدم ازونجایی که نماینده کلاسه از بچه ها زیاد خبر داره میگه ببین کل کلاس تو کفتن به یه هفته نرسیده رلتو زدی من خبر دارم که میگم زود گفتم بهت که شیرینی شو بهم بدی😂😂هی میگم برو خودتو مسخره کن بی تربیت هی قسم قران میخوره منم عمیقا یه به کفشم تو دلم میگم.میم هم باز از پسرا اکیپه بعد جوجو میگه این تورو دید اصن دهنمش باز موند😂و هی تعریف میکنه ازم😂خلاصه برین دماغاتونو عمل کنین خیلی میخندین بعدش😄
 کلا این چند روز فقط٢تا کلاس تشکیل شدن.یکیش فیزیک پزشکی بود.اومد و یه سری از فرمول های صوت که قبلا تو دبیرستان خونده بودیم رو گفت.به شدت دلتنگ فیزیک و اون عشقی که باهاش میکردم افتادم.بعد استاده فک کرده با یه مشت عقب افتاده طرفه F و Tرو هی میگه برعکس کنین اون یکی در بیاد😐😐😐کلا هی میخواستم بگم اقا ما پدرمون پای مسائل سخت اینا درومد بعد جنابعالی مسائل مسخرشو مطرح میکنی که فروتنی پیشه کرده و ساکت موندم😌 .ریاضی که دیگه هیچی نگم خیلی دلم براش تنگ شده.حالا همون میم که گفتم یکی از دوستاش مهندسی دانشگاه بغلی قبول شده قراره هروقت ریاضی پایه و اینا داشتن بگه که ما اگه بیکار بودیم باهم بریم سرکلاسشون.بدجور دلم واسه فهمیدم و حل کردن تنگ شده.بگذریم از اینکه پارسال هی میخواستم انصراف بدم برم رشته ریاضی😐ولی خب الان عقلم اومده سر جاش و فقط به شنیدن ریاضی اکتفا میکنم.
اتاقمو هم دیگه کامل جمع کردم.خیلی راحت ترم توش نسبت به اتاق قبلی.ولی خوابگاه قبلی یه حیاط پشتی داشت که توش حجاب آزاد بود و درخت و سبزه داشت که ما بهش می گفتیم آنتالیا😁بدجور الان نبودنش توی ذوق میزنه و واقعا یه شبایی نیازه.دیشبم با دوستم که هم اتاقیمه اومدیم همین ساختمون قبلی پیش بقیه دخترا اکیپ بالشت و پتوهم اوردیم و شب فیلم دیدیم و همینجا خوابیدیم.کلا خوب بود مثلا خواستیم فیلم ترسناک ببینیم که سرش انقدر مسخره بازی دراوردیم که فقط داشتیم می خندیدیم و خوش گذشت بهمون.الانم که در حال خوندن جلد پنجم کلیدرم و چقدر من دوستش دارم این کتابو.
+عکس هم که منه پس از کلی پیاده روی زیر آفتاب جهنمی و بازگشت از دانشگاه و دیگه میزان لهیده بودنمم مشخصه😁 
۱۰ نظر ۱۰ لایک:)

68

امروز زیادی هرچی قانون داشتمو زیر پا گذاشتم.حس میکنم اخرین بار بود.دیگه هیچوقت حتی مثل قبل هم نمیشه.فقط میمونم من و حس بدی که خستگی و بغضش حالا حالاها برام میمونه.دیگه نمیتونم نگاهمم مثل قبل باشه حتی.فقط میمونه منی که باید الکی ادای خوشحالا و بیخیالا رو دربیارم.کاش دروغ بود اقلا.ولی میدونم که همه چی از همون شروعشم اشتباه بود.و منی که باید یاد بگیرم که بزرگ بشم

۱۰ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان