کی میشه برگردم؟؟؟

ولی جوری نباشین که اعضای خانوادتون از کنارتون بودن حس ناراحتی داشته باشن!اینجوری نباشه که من بعد این همه وقت اومدم خونه از همون روز اول بگم کاش زودتر بگذره این چند روز که اینجام!که از همون روز اول باز بخوام هزار جور تیکه و طعنه تحمل کنم و همش به جر و بحث و دعوا ختم بشه.کاش یکم خانوادم درک میکردن فقط!و خب خدارو عمیقا شکر میکنم که اینجا یا شهرای نزدیک قبول نشدم که بیشتر از این بخوام مجبور به تحمل کردنشون باشم!

چقدرم برام مهم نیست عیده!عین بقیه روزاس!فقط باید بازم مدتی ریخت فک و فامیل دوست نداشتنی بابام رو زیارت کنم🤦🏻‍♀️خدایا میشه زودتر برسیم به اواخر عید که میریم شهر دانشجویی؟

+زندگی خوابگاهی اصلا راحت نیست!اونم برای منی که نهایتا هفته ای دو سه وعده غذا رزرو میکنم و بقیشو خودم باید درست کنم چون از غذای سلف متنفرم!و دست تنهام و اصولا کسی کمکم نمیکنه در این مورد!م.ز هم اتاقیمم که همش با جوجو بیرونه و هیچ کاری نمیکنه دیگه!روابط همه واقعا داره کم و سرد میشه!و خیلی مشکلات که نگفتم.و با این وضعیت من الان واقعا دلم خوابگاه رو میخواد!چون اقلا اونجا روانم ارومه!به جز وقتایی که خانواده با حرفاشون بازم آزارم میدن!

۱۲ لایک:)

سمینارانه

خیلی وقته ننوشتم.چقدر بیان سوت و کور شده.هربار بیشتر از اینکه میام و می بینم تک و توک ستاره روشنه دلم می گیره.دلم برای حس و حال وبلاگ قدیمترا تنگ شده.بیخیال

گفتم بیام بنویسم از این مدت.اتفاق چندان خاصی نیوفتاده.هفته پیش سه روز سمینار دندونپزشکی برگزار شد که من و چند تا از بچه های اکیپ و سال بالاییا به عنوان کادراجرایی توش شرکت کرده بودیم.برای یه دست شدن به دخترا شال قرمز و به پسرا کراوات قرمز دادن.انصافا پسرا با کت و کراوات خیلی خوشتیپ تر شده بودن🤩من از مسئولای ثبت نام بودم و همه دکترا باید اول میومدن پیش ما برای گرفتن کارت و حضوری و اینا.ظهر که شد حس کردم حرف زدن عادی یادم رفته از بس لفظ قلم صحبت کرده بودم:))آقا تا حالا انقدر آدم باکلاس یه جا ندیده بودم🤦🏻‍♀️😂سمینار هم توی هتل برگزار میشد و اطراف هتل انگار شوآف ماشین خارجی خفن بود🤦🏻‍♀️😭کلا تجربه ی خیلی جالبی بود.با کلی از اساتید آشنا شدیم با کلی از سال بالاییا آشناتر و صمیمی تر شدیم و واقعا بهم خوش گذشت جوری که از تموم شدنش خیلی ناراحت شدم.فکر میکردم یه سری از اساتید و کادر سمینار که همه دندونپزشکای خفنی ان و سن نسبتا بالایی دارن زیاد گرم نباشن مخصوصا با ما که جوونتریم اما کاملا اشتباه فکر میکردم.همشون به شدددددت خوش اخلاق و خوب و گرم و مهربون بودن.جوری بود که مثلا ما میخواستیم خودمون با بچه های عکس بگیریم اونا داد میزدن نامردا وایسین ما هم بیایم و تصور کنین این دکترا با کت و شلوار و کراوات و کلی ابهت!بدوبدو میومدن پیشمون که عکس بگیرن باهامون!یا مثلا یکی از اساتید آیندمون که جراح فک و صورته و خیییلی خفنه!ما که داشتیم عکس میگرفتیم خودش اومد گفت منم میخوام باشم و وقتی پسرا گفتن بیاین پسرونه عکس بگیریم گفت نه من بدون خانوماعکس نمیگیرم🤩جنتلمن بودن از این بشر میبارید اصلا😍😍م.ب یکی از پسرای اکیپه و عاشق این دکترس.میگه منم میخوام برم جراحی فک و صورت.اکثر کسایی که توی جراحی دیدم قد بلند و خوش هیکلن م. هم اینجوره کلی تشویقش کردیم که بره حتما.واقعا هم بهش میاد و اینکه م.ب خودش خیییلی باهوشه و مطمئنم در آینده میتونم بگم یه جراح فک و صورت خفن رفیقمه🤩🤩

یکی از سال چهاریامون یه پسریه که کلا خانوادش خفنن و همه میشناسنش و مثلا داداشش توی همین سمینار یکی از دکتر خفنا بود هم اومده بود.دوست دخترش یه دختریه که همه توی دانشگاه میشناسنش تحت عنوان پلنگ دانشگاه😂ازیناس که خودشو شبیه باربیا کرده ولی انصافا خوبه!دوتاشونم تیپ سرتا پا مشکی داشتن خیییلی باکلاس شده بودن😋بعد این پسره خیلی راحت با دوست دخترش راه میرفت و اونجام خیلیا میشناختنش  و کاملا ریلکس دوست دخترشو معرفی میکرد!جالب بود برام!کراش سابقمم😂 دوست صمیمی همین پسرس اونم اومده بود و لنتی خیلی با کت و شلوار و کراوات شیک شده بود😭😭ولی خداروشکر تنها بود😂 

دیگه خلاصه واقعا اتفاق خوبی بود.اها یه پسره ام بود که من روز اخر دیدمش مسئول عکاسی بود اما چون کراوات قرمز نداشت فکر کردم با ما نیست اخه کادر اجرایی همه قرمز پوشیده بودن حتی دکترا و اون خفنا هم یه پیکسل طلایی داشتن مشخص بودن اما این هیچی نداشت.یه جا حواسش به دوربینش بود منم کلا سر به هوا یهو محکم خورد بهم.خییییلی عذرخواهی کرد در حدی که خواستم بگم بابا به خدا فهمیدم یهو بود بیا برو اشکال نداره ولی در کل خیلی متشخصانه برخورد کرد.تازه فهمیدم از بچه های دانشکده بوده و پارسال فارغ التحصیل شده.حس میکنم روش کراش پیدا کردم😂😂😂خداروشکر من پسر نیستم وگرنه ازونا میشدم که تعدد زوجین داشتم:))

+فک کنم کاف یه مدته بیخیالم شده دیگه هیچی نمیگه.(کاف همون سال بالاییس که گفتم خیلی پرروعه و همش میخواد باهام حرف بزنه).تا یه مدت پیشم باز همش به بهونه های الکی میومد حرف بزنه از بس محلش ندادم بیخیال شده انگار خداروشکر:))حالا این بیخیال شده یکی از پسرای پزشکی که دوست صمیمی دوست پسر هم اتاقیمه(چقد پیچیده شد😂)گیر داده منو راضی کنن باهاش رل بزنم.شانسم ندارما همش رابطه های من یه طرفس🤦🏻‍♀️😂نشد یه بار یکی از همین کراشام بهم پیشنهاد بده😭چه بدبختیه ها🤦🏻‍♀️

۵ نظر ۹ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان