go on

رفتیم مشاوره.چند ساعت صحبت کردیم با مشاور. تصمیم بر این شد که فعلا تا حدود یکسال دیگه دست نگه داریم تا یکم مستقل تر شیم و شرایط بهتر بشه. حقیقتش قبلاتر ها کلی ذوق داشتم برای رسمی شدن رابطمون ولی الان دیگه هیچ ذوقی ندارم. نه فقط من بلکه توی تقریبا تموم اطرافیانم که این مدت رابطشون رسمی شده به خاطر سختگیری های خانواده ها و بحث و درگیری و ناراحتی و حرف خاله و عمه و نیش و کنایه ها به شدت اذیت شدن. ترجیح میدم فعلا تا یکم اوضاع تحصیلیم آرومتر بشه بدون رسمی شدن کنارش باشم و مثل قبل آروم و با حال خوب زندگی کنم.

اوضاع درسی هم بد نیست.همچنان دانشکده عملا داره مارو رنده میکنه و مجبوریم خوب بخونیم تا بیشتر از این عقب نیوفتیم. بخشای عملی هم تقریبا همش تمومه به جز یکی دوتاش که این هفته کلکشونو میکنم و یه مدت با ارامش سر میکنم. شدیدا دلم میخواد این ماه بگذره و از مرداد که میرم خونه حسابی به کارایی که دوست دارم برسم و یکم از فشار عصبی دور باشم چون امسال برام بیش از حد سخت گذشت و اگه «وی» کنارم نبود نمیدونم واقعا چجوری قرار بود بگذره.

میگذره این روزا. روزای قشنگ میاد.روزای پر از خنده و خوشحالی. من به فرداهای قشنگ ایمان دارم...

۰ نظر ۱۰ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان