زندگی پس از کنکور
امروز با قلی رفتم آزمایشگاه تا گروه خونیمو برای گواهینامه مشخص کنم.درسته که نه قیافمون و نه اخلاقمون و نه رفتار و طرز زندگی و عقایدمون هیچ شباهتی با هم نداره اما ته دلم امید داشتم که گروه خونی مثله همه دیگه.خیرسرمون دوقلوییم.ولی بعد از مشخص شدن نتیجه فقط پوکر فیسانه داشتیم به هم دیگه نگاه میکردیم.منOشدم و اونB.قشنگ مشخص شدچقدر ما دوتا با هم تفاهم داریم:||
این روزا بیکارم.فیلم می بینم کتاب میخونم نقاشی می کشم آشپزی میکنم کیک می پزم:))بیرون میرم و خلاصه دارم تموم کارایی رو که خیلی وقته خودمو از انجام دادنشون محروم کردم انجام میدم.ولی امان از استرس.استرسی که دیگه جرئت ندارم درموردش برای دوستام بگم چون به هرکدوم میگم هر چی از دهنش درمیاد بهم میگه که چرا الکی استرس دارم و حتی مورد داشتیم تو گروه گفتم و سریع از گروه انداختنم بیرون:||بلاگرای گروه شاهدن:))سعی میکنم حواسمو پرت چیزای دیگه کنم.میشینم کنار مامی جان و نقشه ایرانو میذاریم جلومون و خیلی با اعتماد بنفس شهر انتخاب میکنیم.از شهرای شمال غربی که میگم مامی میگه نه اونجاها سرده بعدم ترکی حرف میزنن نمی فهمی بیسواد میمونی:/شهرای غربیو میگه داعش میکشت:/شهرای شرق و جنوب شرق رو که میگم میگه نه من تورو میشناسم چه موجود پول دوستی هستی میری اونجا میبینی پول قاچاق مواد خوبه قاچاقچی میشی:||شهرای جنوبی رو میگه گرمه میپزی.شهرای شمالیو میگه هرروز باید نگران باشم سیل نکشت:/یعنی اذیت میکنه ها.منم لج میکنم میگم یا رتبم خوب میشه میرم تبریز یا بد میشه میرم زابل که دور باشم ازتون.خودش که میگه من دلم روشنه شهر ی قبول میشی منم میگم بی زحمت نورافکن دلتو یه جوری کن که همینجا شهر خودمون قبول شم.خلاصه که سرمو گرم میکنم امیدوارم که نتیجه خوب باشه فقط.خدایا به امید خودت.