آینده
م.ن از دبستان همکلاسیم بود و صمیمی ترین رفیقم شد توی دبیرستان.دو سال پشت کنکور موند.سالی که من دندون قبول شدم و دانشگاهم رو هم نمیدونم چرا خانوادش انقدر خفن میدوننش!همش باباش تحقیرش میکرد که ببین تیارا شرایطش مثل تو بود اما اون قبول شده اونم فلان دانشگاه!ولی تو نشدی.یه سال بیشتر از من موند پشت کنکور.انقدر براش استرس داشتم که زمان اعلام نتایج احتمالا جزو اولین کسایی بودم که توی سایت یه ریز در حال رفرش کردن صفحه بودم و من بهش خبر دادم که نتایج اومده.رفت و دید نتیجشو.شروع کرد به گریه و چند روز همش در حال گریه بود.بالاخره جمع و جور کرد خودشو.رفت کلی راجع به رشته های دیگه تحقیق کرد.کلی پرسید و نهایتا انتخاب رشته کرد.اما بازم راضی نبود و هنوزم گریه میکرد و میگفت من فقط پزشکی میخواستم و من به آرزوم نرسیدم و همه بهم سرکوفت میزنن به خاطر رتبم که دکتر نمیشم.نتایج نهایی اومد و باز هم ناراضی بود.گفت مهم نیست دیگه میرم دانشگاه هرجور شده.
الان یکسال از اون موقع گذشته.بی نهایت شاده.خوشحاله از رشته ای که میخونه و بهش علاقه داره.کلی فکر و برنامه داره.عقد کرده و به خیلی از کاراش میرسه.تفریحاتشو داره استراحت و ذوق و خوشی و همه چیو داره.و مهمتر از همه اینکه قلبا راضیه از شرایطش.یکسال بعد از من رفته دانشگاه و یک سال قبل از من فارغ التحصیل میشه.میره سرِ کار و مطمئنم که یه آدم موفق میشه.
بعد از عید یه سری جلسات کتابخوانی داشتیم با بچههای کلاسمون.توی این جلسات فهمیدم چقدر بچه هامون از رشته ای که میخونن ناراضیان.که خیلیاشون فقط به خاطر حرف خانواده و پرستیژ اومدن این رشته و واقعا یه سریاشون به مرز افسردگی رسیدن.آدمایی که خیلیا آرزوشونه جای اینا باشن.کسایی که خانوادههای خیلی خفنی هم دارن و الان فقط منتظرن درسشون تموم شه و از این رشته خلاص بشن.
اینارو گفتم که بگم اگه رتبتون چیزی نشد که میخواستین دنیا تموم نشده.حرف مردم و سرکوفت خانواده هم گذراست.بشینین با خودتون ببینین چند چندین.یه راهو شروع کنین و با علاقه برین جلو.مطمئن باشین چند سال دیگه اگه با تموم وجودتون یه راه رو برین به جایی میرسین که خیلی از اونایی که روزی اذیتتون کردن تحسینتون میکنن.
حواستون به بهترین سالهای زندگیتون باشه که با حرف دیگران نسوزونیدش.