همکلاسیهای مخوف!
اینی که می بینین سخن یکی از همکلاسی های محترمه😂اقا من اینو دیدم برگام ریخت😂😂این درسی که گفته رو من حتی جزوههاشم با خودم نیووردم خونه چون میدونستم نمیخونم.تازه امروز یکی دیگه از یکی از جزوه های رادیولوژی ایراد گرفت و عکس رفرنسشو فرستاد و جویده بودش کتابه رو!حالا من نمیدونم رفرنس این درس اسمش چیه اصلا😂😂😂حالا گویا توی امتحان گرافی میاد باید تشخیص بدیم سولاخ مولاخاشو و اینجور که مشخصه دارم بدبخت میشم😂😂بعد من خیلی ریلکس طور طی ۴ روز اخیر یه جزوه پاتولوژی روخوانی کردم😂حس میکنم قرارِ پدرم در بیادتوی امتحانا احتمالا😎😝
+دیروز صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم گویا دوباره به مامانم زنگ زدن واسه خواستگاری و مامان محترم بازم پروندشون.من نمیدونم چرا اینا یه نظر از من نمیخوان.یکی از فانتزیامم اینه که یکی بیاد خونمون خواستگاری.بگن تو اتاق صحبت کنین ماهم بریم تو اتاق من و بهش بگم« ببین تو خیلی پسر خوبی هستی ولی ما به هم نمیخوریم.مطمئنم با یه دختر خیلی خوب آشنا خواهی شد».ولی اگه اینا گذاشتن من فانتزیمو عملی کنم 😑😑
++یکی از بچه های پزشکی دانشگاه فالوم کرده.پیجش پابلیک بود فهمیدم کیه.یه بار که من و دوتا از دوستام قرار بود یه امتحان غیردرسی رو بدیم و من فقط خونده بودمش قبل از شروع امتحان داشتیم هماهنگی میکردیم برای تقلب اینم با یه لبخندی جلومون گوش می داد ما هم فکر کردیم اونم امتحان داره نگو طرف مراقب جلسه بوده:))خلاصه تا آخر امتحان بالا سرمون با همون لبخند ایستاده بود و ما حتی رومون نمیشد دیگه سرمونو بیاریم بالا:))
+++یکی از بچه های وبلاگی که تازه تو اینستا دیدن منو گفتن فکر میکردن آدم آروم و مظلومی باشم اما عکسمو که دیدن انگار شیطنت از سر و روم میباره:))خداییش فکر نمیکردم توی وبلاگم آدم آرومی به نظر بیام.لازم به ذکره توی دنیای حقیقی من فوق العاده شلوغ و شیطونم گفتم در جریان باشین:))
+++++امشب برمیگردم شهر دانشجویی.خونه این مدت واقعا خوب بود و اصلا دلم نمیخواد برگردم.اما مجبورم دیگه.کم کم به لحظات ملکوتیِ گررررمه توی شهر دانشجویی نزدیک میشم.انگار اونجا رو به علت گرمای شدید تعطیل کردن ادارات و دانشگاه هارو اما امتحانات هست☹️خدایا ذوب نشیم فقط😭