دفاع

امشب یکی از بچه های سال آخرمون یه پست از دفاعش گذاشت.قسمتی که سوگند نامه رو میخوند، عکس هاش با استادا و مهمتر از همه با همکلاسیاش.

همیشه پایان هر دوره ای هر چند سخت برام ناراحت کننده بوده.یادمه پیش دانشگاهی که بودم یکی از متنای انتهایی کتاب ادبیات "آخرین درس" بود.چندین بار خوندمش و هربار یه عالمه باهاش گریه میکردم.

الان؟حتی فکر تموم شدن تحصیل هم برام دردآوره.هیچ علاقه ای به تموم شدنش ندارم.عکسای همین ترم بالاییمون رو که میدیم با بچه های گروه بالینیش و یاد تموم استوریا و پستای خودش و همگروهیاش میوفتم.وقتایی که با هم بودن و سختی و نالیدنای از درس.عروسی دوتا از بچه هاشون باهم که اینا رفته بودن عروسی و دور هم کلی بزن و برقص و شلوغی و شیطنت داشتن.حالا اما دیگه انگار تمومه.حالا هرکسی میره طرف شهر و دیار خودش.درگیر روزمره و دنیای خودش.ازدوواج و خانواده ی خودش.به همین راحتی رابطت با کسایی که چندین سال هرروز بیشتر از خانوادت باهاشون ارتباط داشتی کم و سرد میشه.

یاد الانم میوفتم.بچه های اکیپمون،دوستا و همکلاسیا، داستان ها و اتفاقات و بیرون رفتنا و شوخی کردنامون.تموم لحظه های خوب و بدی که توی این دوسال ساختم.حتی بزرگتر شدنم.دلم برای تک تکش تنگ میشه.دلم نمیخواد دوران دانشجوییم تموم شه.چون میدونم اون بیرون خبری نیست.همش کار و درگیری و مشغول شدن فکر.افتادن دنبال پول و حق خوردنا و دیدن دنیای زشتی که زیاد باهاش روبرو نشدم.دلم میخواد تا ابد این روزا ادامه داشته باشه.نمیگم همه چیز خوبه همه چیز اونجوریه که من میخوام اما دلمم نمیخواد بعدتر از این دوره بیاد چون امید چندانی به لذتبخش بودنش ندارم.

۴ لایک:)
خب میدونی چیزی که دوست داری یک امرِ غیرِممکن! 
چون قطعا چیزی که حتما هست ، اتمام دوران دانشجویی و ورود به مراحل بعدیِ ! 
فقط تنها کاری که میشه کرد اینه که از مسیر لذت ببری و به تموم شدنش فکر نکنی! و وقتی تموم شد به مسیری که خوب گذروندیش نگاه کنی و حس خوب داشته باشی ! 

اوهوم دقیقا واسه همین تا همینجاشم بیشتر سعی کردم لذت ببرم تا اینکه درگیر حرف بقیه باشم ولی فکر کردن به تموم شدنش هم ناراحت کنندس!

چرا من بر خلاف همه دوست دارم تموم شه برم طرح بعد اونم تموم شه بشینم تو خونه؟😐
(فیلم جلسه 5کابرد را باز کرد)

خب اخه من تا الان دوستایی داشتم که وقتایی که باهاشون بودم خیلی بهم خوش گذشته واسه همین دوست دارم بازم باشن پیشم و ناراحت میشم از نبودشون

(سامیت را تمام کرده آرت را شروع میکند و جزوات ایمنی و انگل و رادیو را بر سر میکوبد)

معمولا بعد از تموم شدن دانشگاه کلا هر کسی میره سیِ خودش 
بخصوص وقتی که هرکسی از یه شهر دیگه باشه و نهایتا هرچند وقت یه بار یه پیامی چیزی میدن بهم
معمولا آقایون بیشتر از خانوما به نظرم از هم خبر میگیرن 

دقیقا همینه که دوست ندارم تموم شه این دوران مخصوصا برای رشته هایی مثل ما که ۶ سال رو با هم و تا حد زیادی کنارهم هستیم و کلی به هم عادت میکنیم و یهو باید از هم جدا شیم و دقیقا همینا که گفتین.تازه شما و احتمالا خیلی از اطرافیانتون ازدواج نکردین وگرنه انقدر درگیریتون زیاد میشه که همین پیام دادنم گاهی نخواهید داشت.

میگم راستی دلم میخواد بدونم چقدر شبیه تصورتون از خودم بودم😄😄

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان