اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
۲۰ خرداد ۹۸ / ۰۲:۲۴
داشتم فکر میکردم.یهو یاد ز افتادم.یکم بهش فکر کردم.ز یکی از پسرای کلاسمونه که کرد و سُنی هست.آدم فوق العاده آرومی بود که شاید به نظرم به خاطر اینکه لهجه خیلی غلیظی داشت اعتماد بنفس حرف زدن نداشت زیاد اما در کل ساکت و مودب بود.اون اول که اومده بودیم دانشگاه کلی طرفدار پیدا کرده بود.سبزه و قدبلند و خوش هیکل قیافشم نسبتا جذاب بود.میم از اول ازش خوشش اومد.همون اول پاشد رفت کل اعضای خانوادشو فالو کرد توی اینستا.سعی میکرد بهش نزدیک شه.یه مدت که گذشت انگار ز هم ازش خوشش اومده بود.شروع میکردن به بهانه های مختلف به هم پیام دادن.کم کم کارشون شد هر روز کلی حرف زدن.ز که با هیچ دختری حرف نمیزد و همیشه سرش رو پایین مینداخت تا به کسی سلام نکنه توی دانشگاه با میم جلوی بقیه حرف میزد.ترم اول گذشت.نمیدونم از ترم دوم چی شد شاید چون خیال میم از بودن ع کنارش راحت شد یهو با ز سرد شد.جوابشو نمیداد می دیدش راهشو کج میکرد و میرفت.به میم گفتم چرا یهو تموم کردی شروع کرد به بهونه آوردن که از لهجش بدم میاد و سُنیه و این حرفا.رابطش کم شد تا که دیگه کلا تموم شد.بعد از اون ز خیلی عوض شد.از همیشه آرومتر شد در حدی که پسرا هم میگفتن که به جز یکی از دوستاش دیگه با بقیه حتی حرفم نمیزنه.دیگه شروع کرد به فالو کردن دخترای دانشگاه و شروع لاشی شدن.
خیلی دلم برای ز میسوزه.یه غم عمیقی رو هربار که نگاهش به میم میخوره حس میکنم.خیلی سخته به نظرم.اینکه یکی خودش بیاد طرفت بعد که ازش خوشت اومد یهو تو رو پس بزنه خیلی سخته.به نظرم دردش از اینکه تو اول بری طرف یه نفر خیلی بیشتره.اینکه شاید روزی هزار بار به خودت بگی من که همین بودم از اول و اون از من خوشش اومد و نزدیکم شد چی شد که حالا پس کشید؟هی به خودت بگی چی کم داشتم و چی شد و خودت و عذاب بدی هر روز.بعدش به تنفر برسی.به شک.به اینکه نکنه اگه بازم بری طرف کسی دوباره تورو بعد یه مدت پس بزنه.یجور باور به خودت که تو حتما یه مشکلی داری یه چیزی کم داری و همیشه منتظر باشی این اتفاق دوباره برات بیوفته.شاید حتی اگه یه رابطه ی خوب رو شروع کنی اما بازم همیشه منتظر این اتفاق باشی.خیلی درد داره این اتفاق.و مظلوم تر از اینا،کسایین که با این آدما برای بارهای بعد وارد رابطه میشن.اینا گناه نکرده مقصرن انگار.
اینا رو نوشتم تا بگم به نظرم این آدمایی که ما به عنوان هرزه و کثیف و لاشی میشناسیم یه زمانی یه نفرو خیلی دوست داشتن.اما به شکل بدی یا بهش نرسیدن یا جدا شدن.بعد از اون شروع کردن به بد بودن.
به نظرم همه ی همه ی آدما یه شخصیت توی وجودشون دارن که خیلی خوبه.پاک و معصوم و پر از عشقه.اما یه چیزی اون شخصیته رو شکسته.و شاید هربار خواستن تیکه های اون شخصیت خوبه رو بهم بچسبونن زخمی شدن.انقدر زخمی شدن تا دیگه قید حال خوبی که با اون شخصیت داشتن رو میزنن.و میشن همونایی که ما بد می بینیمشون.آدمایی که شاید اگه دست سرنوشت نبود میشدن بهترین آدمای دنیا.من میگم هیچ آدمی از اول بد نبوده.اون شکستنه و خورده شیشه هاش باعث شده اونا آدم بده بشن.