خیالدوز

امشب یجور بی قراریِ خاصی دارم.شاید از هیجان آتش بدون دود و تفکرات حاصل اونه، شاید از تموم فکرایی که از همه جا و هزار شکل به ذهنم هجوم اوردن.عجیب فکر آینده و اتفاقاتی که قراره بیوفته توی ذهنم داره رژه میره.من آدم خیالبافیم.خیلی خیلی خیالباف.خودمو عمیقا توی هزار جور جا و موقعیت تصور میکنم.موقعیتای خوب و بد.خیلی جاهاش منو میترسونه خیلی جاها امیدوارم میکنه اما بعدش با سوال اگه اینطور نشه چی؟همه ی امیدام مثل یه دیوار می ریزن.اصلا خیالبافی شبیه دیوار چیدنه.دونه دونه آجرا رو روی هم میذاری و ملات میریزی پاشون و سعی میکنی از بلند و بلندتر شدن دیوارت لذت ببری؛اما اون وسطای کار که غرق دیوار چیدنی و عرق از سر و روت میباره و تموم لباسات کثیف شده به دیوارت نگاه می کنی و یهو یه چیزی ته دلت میلرزه که نکنه دیوارم کج باشه، یا ملاتش کم باشه و مقاوم نباشه؟وسواس می گیری و دیوارتو میشکنی و از اول شروع میکنی به ساختن.اما اینبار وسواس زودتر میاد سراغت.بیشتر حساس میشی و زودتر میشکنی دیوارت رو. اما بازم ادامه میدی.ولی یه جایی میبینی دیگه جون توی بدنت نیست،شایدم دیگه پول خرید آجر نداری.اونوقته که پامیشی و میبینی دور خودت یه خرابه درست کردی.چیزی نساختی فقط خودتو گول زدی و خرابه ساختی از همه فرصت هات.خدا نکنه هیچوقت این زمان رو ببینی...

۱ لایک:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان