١١١

وضعیتم جوری شده که موندن از یه حدی بیشتر توی خونه عصبیم میکنه و هم چنین موندن بیش از حد توی خوابگاه.روزای آخر فقط خدا خدا میکردم که تموم شه و برگردم خونه.وضعیت سلف دانشگاه افتضاح شده و هیچ غذایی رزرو نمیکنم.معمولا یا با هم اتاقیام که خونه هاشون نزدیک شهر دانشجوییه و مرتب رفت و آمد دارن و غذا میارن با خودشون غذا میخوردم یاخودم باید برای خودم و اونا غذا می پختم.وضعیت پخت غذا هم اینطوره که میری آشپزخونه همه ماشالا کدبانو!بایدکلی منتظر شی تا یه گاز خالی شه بعد توی گرما(واقعا گرمه جوری که بعد از غذا درست کردن تموم بدنم خیس عرقه!) سر پا بایستی و واسه یه وسیله که نیاز داری کلی راه برگردی تا برسی اتاق!و توی آشپزخونه هم که جای نشستن نداره!باید کلی سرپا باشی و واقعا پاهام درد می گیره!خلاصه منی که آشپزی رو خیلی دوست دارم و ازش لذت میبرم روزای آخر واقعا از آشپزی زده شده بودم!در روز یه وعده غذا میخوردم و روزایی که روزه میگرفتم افطار و سحرم یکی بود!خلاصه از نظر تغذیه ای واقعا فشار روم بود.هزینه ها که نگم دیگه!وقتی رب گوجه ١٨ تومن باشه دیگه بیخیال حساب بقیه!!!غذای بیرون هم واقعا گرون شده! و یه روز هم رفتم یه فست فود خیلی خوب و معروف و گرون اونجا و بعدش کلی حالم بد شد و کلا از فست فود هم زده شدم!و در همین حین شما فشار درسا و کلاسای از صبح تا عصر و امتحانا و درگیریا رو هم در نظر بگیرین!

حالا اومدم خونه و چیزای ساده هم نعمته!دو وعده غذا در روز نعمته!دوغ خوشمزه ی خونه (لازم به ذکره توی دوغ های بسته بندی!شده خوابگاه مارمولک و کپک چندین بار مشاهده شده☺️) و غذای مامان پز و  اینکه نمیخوام درگیر باشم چی بخورم و معضل ظرف شستن🤦🏻‍♀️واقعا خوشحالم بابتش!اینکه اتاق خودمو دارم و میتونم درشو ببندم و تنهای تنها بمونم غنیمته!شاید قابل باور نباشه اما جوری قیمت میوه گرونه که اینجا بابت خوردن میوه ی تابستونه کلی ذوق کردم! و هم چنین خوردن زولبیا و بامیه!جالبه الان واقعا قدر خیلی چیزایی رو میدونم که قبلا حتی به چشمم هم نمیومدن.حس میکنم این پروژه ی مستقل شدن با وجود سختیاش اما خیلی داره بزرگترم میکنه(لااقل از نظر خودم) و خوشحالم بابتش.فقط امیدوارم وضعیت یکم بهتر از الان بشه یا من بیشتر بتونم با تغییرات کنار بیام.تا ببینیم چی میشه🤷🏻‍♀️

۳ لایک:)
🍁 غزاله زند ۰۹ خرداد ۹۸ , ۲۳:۴۸
عزیزم :( چقدر همه چیز فشرده و سخته...
نمیدونم خوبه یا نه ولی خوشحالم که خوابگاهی شدن رو تجربه نکردم! فکرش رو میکردم به همین دشواری‌ای باشه که گفتی...
ولی بنظرم حس خیلی عالی‌ایه که بعد از کُلی دوری از خونه،بهش برمیگردی.پس کلی خوش بگذرون (^v^)

اره واقعا سختی داره البته اگه هم اتاقی خوب داشته باشی خیلیم خوش میگذره اونجا ما زیاد بگو بخند داریم همیشه .

مررررسی ممنونم عزیزم😍😍

این سختیای خوابگاه باعث میشه قدر خونه رو بیشتر بدونید:دی

اره دقیقا همینجوره بیشتر قدرشو میدونم

عاخ عاخ
معضل گاز خالی و دوری اتاق از آشپزخونه :|
ما آخر هفته ها که سلف غذا نمیداد میذاشتیم ساعت 4 5 تازه ناهار درست می کردیم که گاز خالی باشه :|

ما هم دقیقا از همین حرکتا میزنیم خیلی وقتا🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️شام هم گاهی ١١-١٢درست میکنم که خلوت تر باشه و به خاطر کمتر بودن شعله گاز های اشغال شده هوا کمتر گرم باشه☹️☹️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان