١٠٢
سر یه مسئله ای ناراحت بودم.م.س برای اینکه مثلا بگه ناراحت نباش و قوی باش و اینا اعلام کرد با ع.ق دیگه کاملا کات کردن.دقیقا قبل امتحان بود.اومدم سر کلاس نشستم سرجام که امتحان بدم و دوتاشون جلوم نشسته بودن.نتونستم خودمو کنترل کنم.زدم زیر گریه و انقدر قبل امتحان گریه کردم که چشمام نمیدید.یاد تموم خاطراتی که باهم داشتیم تموم وقتایی که دوتایی بودن باهامون و ازشون کلی عکس میگرفتم و کلی شوخی میکردیم افتادم و تا چشمم بهشون میخورد گریم دوباره بدتر میشد.بچه های اکیپ فهمیدن قضیه چی بود اما به بقیه گفتم به خاطر استرس گریه میکنم.منی که تا حالا تو زندگیم واسه امتحان گریه نکردم!
شنیدن خبرشون بدترین امروز بود.سر امتحان اصلا نمیفهمیدم سوالا چین به حدی که چشمام و سرم درد میکرد.خیلی روز بدی بود.تموم خاطرات خوش بودن تو اکیپ با اونا که خب یه جورایی خودشون اکیپ رو درست کردن و عضوای اصلیش بودن از جلوم رد میشد.بدجوری دلم گرفته...