کی میشه برگردم؟؟؟

ولی جوری نباشین که اعضای خانوادتون از کنارتون بودن حس ناراحتی داشته باشن!اینجوری نباشه که من بعد این همه وقت اومدم خونه از همون روز اول بگم کاش زودتر بگذره این چند روز که اینجام!که از همون روز اول باز بخوام هزار جور تیکه و طعنه تحمل کنم و همش به جر و بحث و دعوا ختم بشه.کاش یکم خانوادم درک میکردن فقط!و خب خدارو عمیقا شکر میکنم که اینجا یا شهرای نزدیک قبول نشدم که بیشتر از این بخوام مجبور به تحمل کردنشون باشم!

چقدرم برام مهم نیست عیده!عین بقیه روزاس!فقط باید بازم مدتی ریخت فک و فامیل دوست نداشتنی بابام رو زیارت کنم🤦🏻‍♀️خدایا میشه زودتر برسیم به اواخر عید که میریم شهر دانشجویی؟

+زندگی خوابگاهی اصلا راحت نیست!اونم برای منی که نهایتا هفته ای دو سه وعده غذا رزرو میکنم و بقیشو خودم باید درست کنم چون از غذای سلف متنفرم!و دست تنهام و اصولا کسی کمکم نمیکنه در این مورد!م.ز هم اتاقیمم که همش با جوجو بیرونه و هیچ کاری نمیکنه دیگه!روابط همه واقعا داره کم و سرد میشه!و خیلی مشکلات که نگفتم.و با این وضعیت من الان واقعا دلم خوابگاه رو میخواد!چون اقلا اونجا روانم ارومه!به جز وقتایی که خانواده با حرفاشون بازم آزارم میدن!

۱۲ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان