بی انگیزه
انقدر اینجا ننوشتم که حس میکنم دیگه هیشکی منو نمیخونه.یه حس تنهایی مضخرفی توی بلاگستان دارم.حس نوشتنم هم پریده.شاید علتش اینستا باشه که گه گاه اونجا استوری و پست میذارم و حرفامو میگم.البته اونقدرام باز فعال نیستم اونجا ولی به هر حال خالی تر میشم.یه چیزایی رو هم نه میتونم اینجا بگم نه اونجا.هیچ جا نمیتونم حرف دلمو بزنم.اینجا که ترس شناخته شدن دارم و اونجا که دیگه همه آشنان.
لعنتی بیو شیمی داره به فنا میده منو در حدی که رویام پاس کردنشه.دانشگاهمون بیوشیمی ای که همه جا توی دو ترم درس میدن رو توی یه ترم درس میده و ٥واحد داره هفته ای٤-٥جلسه بیو داریم که کسایی که بیو داشتن می فهمن چه زجریه.اساتید محترم هم که فقط به جزوه اتکا نمیکنن و از کتاب های متالف خودشون و حتی رفرنس های سنگین هم توی امتحان سوال میدن😐😐نتیجش این شد که امتحان بیو حذفی یکی از استادامون فقط رسیدم جزوشو بخونم و مرور کنم و سرجلسه با یه عالمه کلمه مواجه شدم که تا حالا اسمشونم نشنیده بودم.امیدوارم بقیش به این گندی نباشه😒😒آخه استاد بیوی عزیز ینی چی که سوال تشریحی میدی؟؟؟دعوا داری لامصب؟؟؟فک کنم ساعت مطالعه این روزام از دوران کنکورم بیشتر شده😐😐یکی بیاد اونی که می گفت بعد کنکور دیگه راحتی رو بیاره من بزنمش😑😑دوستام هم که پزشکین درساشون سنگینتر از ما هست و به شدت استرس گرفتن و عصبی شدن.امیدوارم این روال درست شه از ترمای بعد.