انگل

بر روی قبر وی بنویسید که او انگل را با ۱۸.۸ پاس کرد.باشد تا افتخاری برای آیندگان گردد😁😁

این ترممون به نظرم سخت‌ترین ترم علوم پایه بود و برای هیچ ترمی انقدر فشار رو تحمل نکردم و انقدر درس نخوندم.بماند که به خاطر ایمنیِ سه واحدیِ ۱۲ لعنتی ‌و معارف دو واحدیِ ۱۳ لعنتی تر الف نمیشم اما بالاترین معدلم تا حالا بوده.به روم نیارین که چقدر بچه درس نخون و تنبلی بودم ترم های قبل و خب اصلا هم پشیمان نمیباشم🙄از وی الگو نگیرید🙄🙄

۱۳ لایک:)

اصن من اگه نخوام واسه هر پستی عنوان بذارم باید کیو ببینم؟

با دو تا دیگه از دوستام و مامانم رفتیم مراسمش.جالبه که دوستای نزدیک اون زمانش هیچکدوم نیومده بودن.برای خودمم عجیبه واقعا.این دوستم همکلاسی دبیرستانم بود و همون موقع هم باهاش چندان ارتباطی نداشتم.این چند سال هم کلا ازش بیخبر بودم.نمیدونم چرا واقعا شایدم به خاطر فشارهایی که گاهی رومه کنترل نداشتم روی خودم.رفتیم اونجا و کلی توی بغل خالش گریه کردم.کلی همونجا گریه کردم و چشمم که به عکسش میوفتاد گریم بیشتر میشد.هیچوقت گریه هام دست خودم نبوده.هیچوقت فکر نمیکردم بتونم برای مرگ کسی که زمانی برام بی اهمیت بوده گریه کنم.شایدم به خاطر این بود که نزدیکترین کسی بوده بهم که باهاش خاطراتی داشتم و الان مرده.هرچی که بود عجیب ناراحتش بودم و درک چراییش برای خودمم سخته.

یه کنسرتی بود که خیلی دوست داشتم برم و تنهایی که جالب نیست برام.به داداش بزرگم گفتم و گفت حوصله ندارم.ناراحتش بودم  گذشت تا یه کنسرت از یه خواننده دیگه قرار شد باشه دوباره.گفتم هرجور شده میرم اینو.یهو داداشم عجیب مخالفت کرد و خیلی مشکوک بود.دیگه بعد چند روز التماس و اینا لو داد که بلیط کنسرت همون خواننده اولی رو گرفته بود ولی لو نداده بود😍😍کلی ذوق کردم

درد مچ دستم دوباره شروع شده.یه بارم احتمالا بد خوابیدم و الان کتفمم درد میکنه:/ زنده بمونم فقط تا این علوم پایه🤦🏻‍♀️وصد البته که چند روزه به علت افسردگی نمیخونم و خیلی دلِ خجسته ای دارم من با این درس خوندنم

اها چرنوبیل رو هم دیدم کامل و تهش دوباره عین اسب گریه کردم:/ نمیفهمم واقعا چی شده که جدیدا انقدر حساس و گریه‌او شدم😑

۱۴ نظر ۴ لایک:)

مرگ

اینستامو پاک کرده بودم.یه کاری پیش اومد باید میرفتم اینستا.از نسخه وب وارد شدم.کارمو انجام دادم و گفتم بذار یه نگاه به استوریا بندازم.فهمیدم یکی از همکلاسیای دبیرستانم فوت شده.شوکه شدم.انقدر گریه کردم که چشمام باز نمیشد.الان یکم بهتر.

فقط دارم به زندگی فکر میکنم.یه آدم انقدر جون بکنه تلاش کنه از جوونی و خوشیاش بگذره تا پزشکی قبول شه و انقدر مسخره هنوز یکسال نگذشته بمیره؟این دنیا به چه دردی میخوره اخه؟عدالت خدا کجاست اصن؟ینی یه آدم با کلی امید و آرزو انقدر یهویی بمیره؟با چه انگیزه ای دیگه ادامه بدیم این زندگی گهی رو آخه؟

۱۷ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان