مادربزرگ

یه مدته که حال مامانبزرگ خوب نیست.وضعیت کرونای شهر دانشجوییم که مامانبزرگمم اونجا زندگی میکنه افتضاحه.دیگه به زور راضیش کردیم بیاد شهر ما.نفش تنگی‌های خیلی وحشتناک داشت.ترسیدیم که نکنه کرونا باشه.زود بردیمش ازش سی‌تی اسکن بگیرن.خداروشکر کرونا نبود اما اینجور که گفتن ریه هاش شدیدا آب اورده و قلبش بزرگ شده.احتمالا نیاز به عمل داشته باشه.از امروز هم بستری میشه و مامانمم کلا باید پیشش باشه.

الان اومدم مدرسه مامانم به جاش برای مراقبت امتحان.نگرانم شدیدا.از امروز دیگه همه کارای خونه با منه و چقدر این کار سخته.فقط کاش حالش خوب بشه برای من کافیه.

به انرژی مثبتتون نیاز مندم.دعاش کنین مادربزرگ مهربونمو❤️

۱۱ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان