تغییر

از صبح کلاس و بخش داشتم و تایمای اضافی هم توی فانتوم پروتز بودم.تنهااستراحتم ده دقیقه ناهار بود از هفت صبح.اومدم یه چیزی از کمدم بردارم و بدو بدو برم سراغ کارم که یهو خودمو توی آینه رختکن دیدم.بعد از اون ذهنم درگیر شد.

قبل دانشگاه اصلاااا اهل آرایش و درگیریش نبودم.اوایل دانشگاه نهایت آرایشم ضدآفتاب بی رنگ!و گااااهی رژ لب بود.کم کم درگیرش شدم و تیکه تیکه آرایشم زیاد میشد تا جایی که پارسال هرروز برای دانشگاه باید کرم پودر و ریمل و رژ و خط چشم و گاها رژگونه!میزدم.از کلی قبل دانشگاه بیدار میشدم تا بتونم آماده بشم و آرایش کنم.امسال؟نهایت کاری که انجام بدم اینه که صبح یه ضد آفتاب و رژلب بزنم که تا وقتی که بخوام برگردم هیچی ازشون نمونده و شبیه روح میشم حتی!

نمیگم اصلا وقتشو ندارم ولی راستش دیگه چندان علاقه ای ندارم به این کار!یه جورایی زده شدم ازش.خسته شدم از اینکه هرروز کلی فشار به چشم و پوستم بیارم و آزارش بدم اونم برای دانشگاه رفتن!که باز برگردم و کلی بشینم به پاک کردنش که اونم باز کلی پوستمو خراب کنه!

این روند تغییرم و کند و آهسته انجام شدنش برای خودمم جالب بود.نمیدونم اسمش بزرگ شدنه یا نه اما دیگه نمیخوام این موضوع که جلوی بقیه خیلی خوب باشم برام اهمیت داشته باشه.دارم تلاشمو میکنم در همه زمینه ها به این درک برسم.کاش بیام و بنویسم که دیگه فقط برای خودم زندگی میکنم!

+باید دندون بچینم و فک من انگار فک بچس از بس کوچیکه!هرکی میرسه بهم میگه انگار فک نی‌نیه!و خب حالا باید دندونارو بچینم و جا کم اوردم برای دندونای خلفیش و استرسشو دارم که میتونم با زدن بیس جاشون بدم یا نه!دعام کنین خیلی🥺

۱۰ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان