خدایا خودت اینا رو بخور😫

یکی از دوستای قدیمم که چندان هم با همدیگه صمیمی نبودیم چند ماهه که یهو خیلی صمیمی طور شده و مرتب باهام حرف میزنه و قربون صدقم میره و همش احوالپرسی می‌کنه و اینا.من خودمم هی متعجب بودم که چی شده بعد از چندین سال یهو انقد مهربون شده و این اصلا اینجوری نبود.

و خب بله!فهمیدم خانوم رفته یه دوره دستیاری دندانپزشکی دیده و کار پیدا نکرده با خودش گفته تیارا که داره دندون میخونه بذار بهش نزدیک شم که بعدا که مطب زد برم دستیارش بشم.

جدای از توهماتش که فک کرده قراره من بلافاصله بعد فارغ‌التحصیلی برم مطب بزنم چجوری واقعا برنامه ریزی کرده برام؟بابا لامصب من خودم اصن نمیدونم بعد فارغ‌التحصیلی کدوم استان حتی قراره طرح برم و بعدش اصلا کجا زندگی کنم!که حالا تا چند سال بعدش بتونم یه مطب بزنم اونم معلوم نیست اصلا تو شهر خودم باشم یا نه!چجوری این انقدر راحت حساب زندگیمو کرده؟!!!!!

۱۹ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان