غرغرنامه

امشب خالم و دخترخاله هام که ازدواج کردن مهمونمون بودن و سه تا بچه داشتن.به معنای واقعی کلام دیوونه شدم از دستشون!یعنی با اینکه من معمولا خیلی با بچه ها خوب ارتباط میگیرم و باهاشون جور میشم اما امروز فقط دعا میکردم برن دیگه!و مشکل اصلی از تربیتشونه!فوق العاده شیطون و شلوغ و کثیففف!مثلا یه خوراکی رو یه مقدار کم ازش میخوردن بعد بقیشو میریختن روی مبل و فرش و ماماناشونم عین خیالشون نبود!کلا بچه ها عشق عجیبی به اتاق من دارن و سریع میپرن توی اتاق من😩هی میگن اینو بده اونو بده بعضی چیزارو هم میگن بده برای خودمون من مقاومت میکنم ولی مامانم میره میده بهشون😑😑😑بدترین قسمتش همینه واقعا😭والا من هنوزم حتی خونه مادربزرگم برم به جز آب خوردن برای هرکار دیگه ای اجازه میگیرم اونوقت اینا:/

از بدترین های این مدت هم روزی بود که از تازه رسیده بودم خونه و یهو چشمم به کتابخونم افتاد و دیدم کلی از رمانام نیستن!و مامان جان اعلام کردن زن پسر داییش!اومده کتابامو دیده یه تعدادو برداشته ببره بخونه:/برگشتشم با خداست😭😭😭جدا خیلی غصم شد یهو مخصوصا چون رمانای خوبمو هم برده بود😢

+این مدت همش بازار میرم که لباس برای عروسی دختر داییم پیدا کنم.همه لباسا یه مدلن اصن!خیییلی کم تنوع!همه فروشگاها یه جور!و گروون!والا زورم میاد واسه چند ساعت خداتومن پول بدم و نهایتا فقط یه بار دیگه بپوشم لباسو!چرا ما پسر نیستیم خب؟☹️☹️

++امروز قلی رفت شهر دانشجوییش.تنها شدم باز.دلم برای تموم شیطونیا و حتی بداخلاقیاش تنگ شده.چقدر این چند روز زود گذشت.هنوز از دیدنش سیرنشده بودم😔

+++امروز دقت کردم که من سمت راست گونم و قلی سمت چپ گونش چال داریم.این حجم از تقارن زیبا نیست؟ :))

۹ لایک:)
منم به این درد دچارم البته من بچه هارو دوست ندارم:(
مامانت مثه مامانمه :((((( مامانم اسکیتامو داد به دختر خالم:((((((هنوز یادش میوفتم گریم میگیره

پن نوشت اخر: ای جاااان😍😍😍😍

این غم کارای مامانا خیلی غمه لنتی😑😑

🙈♥️

سلام رشته داداشتون چیه؟😬

سلام

مهندسی برق

فتل فتلیان ۱۸ بهمن ۹۷ , ۱۲:۰۵
واییی امان از این بچه مهمونا 
یعنی من فقط حرص می خورم ، خداروشکر که کم مهمون میاد خونمون

اره ما هم کم مهمون میاد برامون به خاطر همین عادت نداریم اصلا☹️☹️

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان