تولدت مبارک!!!

تولدشه.براش پیام نوشتم که سر ساعت 00:00 بفرستم.نفهمیدم چی شد که دیدم در اون حین  چشمام شروع کردن به سوزش و اشک کل صورتمو پر کرد.یهو بابام اومد تو اتاق و دید دارم گریه میکنم.موند و نشد براش اون زمان پیام بفرستم.یه دقیقه دیر شد.فرستادم.و بازم ادامه ی گریه.که چی شد که به اینجا رسیدیم؟یهو چی شد که همه چی عوض شد؟که بازم به این نتیجه رسیدم همه چیز تقصیر من بوده و هست.جوابمو داد.دلم طاقت نیوورد.زنگ زدم بهش تصویری ببینمش.اولش گریه کردم و تهش با خنده قطع کردم.فقط کاش بود.همین بودنش با وجود نبودنش برام کافیه.لعنت به بعضی نبودن ها و بعضی بودن ها...

۱۵ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان