شروع دوباره

صبح حرکت کردم و عصر رسیدم.نه شب قبل و نه توی اتوبوس اصلا نخوابیدم و عجیب هنوز خوابم نمیاد!خالم و دخترخالم اومدن دنبالم.اتاقم عوض شده و از یه خوابگاه به خوابگاه کنارش(حالت مجموعه ای داره) رفته بود که خودم ٢تا چمدون بزرگ وسیله و چندین نایلون بزرگ خوراکی اورده بودم.اتاق قبلیمم که چون کمد نداشت خودم براش یه کمد برزنتی خریده بودم که همونجا مونده بود و پر وسیله هام بود.حالا آسانسور هم که کار نمیکرد ٢طبقه از اون خوابگاه و ٣طبقه از  این خوابگاه رو باید هی میرفتم و میومدم اونم با وسایل خیلی سنگین.واسه چمدونام که قشنگ یه دور مردم تا رسیدم.دخترخالم هم کلی کمکم کرد بیچاره.الانم کمرم به شددددت درد میکنه هم به خاطر جا به جایی وسایل هم سفر طولانی و هم دل درد.یه دوش گرفتم بلکه بهتر بشم که اثری نداشت انگار.

دوستامم که کلی دلم تنگشون شده بود و از وقتی اومدیم باز مثل قبل شروع کردیم به شوخی و خنده.خداروشکر حال روحیم خوبه.

فردا هم که کلاسا شروعه.البته هفته پیش شروع شده بود که بچه ها هماهنگ کردن که کسی نره و از فردا قراره بریم.و خب مثل همیشه ذوق رفتن دارم.برم ببینم چی میشه

روز خوبی داشته باشین همگی.شبتون بخیر

۱۱ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان