چه می گذرد؟؟
خب این روزا یکم بهترم.وضعیت خانواده یه مقدار کم بهتر از قبل شده و باز آرامشم بیشتر شده.چند ماه پیش که اومدم اینجا همش فکرم درگیر انتقالی به شهر خودم بود ولی الان اصلا اصلا دلم نمیخواد انتقالی بگیرم.خب توی کلاس با چند تا از بچه ها یه جورایی یه اکیپ داریم اونا زیاد با هم بیرون میرن ولی من زیاد بیرون رفتن باهاشون نیستم ولی داخل دانشگاه گاهی میریم میچرخیم باهم.البته من اخرین عضو گروه بودم چون تا نشناختمشون و باهاشون آشنا نشدم قبول نکردم که توی اکیپ باشم.همشون خیلی بچه های خوبین.جو خوبی هم بینمون هست و به جز دوتا پسرا که از دو تا دخترای اکیپ خوششون میاد بقیه اصلا درگیر این چیزا نیستن خداروشکر.توی گروه هم به جز دوتا از پسرا که یکیشون جوجو هست که تو پست قبل ازش گفتم و اونیکی که نماینده سابق کلاسمون بود با بقیشون چندان صمیمی نیستم در حدی که بقیشون باهام رسمی حرف میزنن و هنوز بهم خانوم نون میگن😊
بچه های کلاسمون نسبتا بی حاشیه ان و در مقایسه با بچه های ورودی پزشکی خیلی بی حاشیه ترن البته نسبت به اونا جو خیلی صمیمی تری بین بچه ها هست.خیلی چیزا که بین ما عادیه واسه اونا تعجب اوره.مثلا کلی تعجب میکنن که سالن مطالعه و بوفه ما مختلطه و سر کلاس هم هرکس هرجایی خواست میشینه و اینطور نیست که دخترا از پسرا جدا باشن و از نظر اونا خیلی عجیبه ولی برای خودمون خیلی عادیه.توی بوفه هم میز پینگ پنگ داریم و گاهی مختلط بازی میکنیم و اونا دیگه همه کلللی تعجب میکنن ولی بچه های خودمون اصلا حساس نیستن که البته کلا میگن دانشگاه ما جو دندونیا خیلی صمیمی تر از پزشکیاس.کاش جو بینمون همینطور خوب بمونه.
این روزا هوای اینجا عاااالی شده.مخصوصا وقتایی که بارون میاد ادم اصلا نمیتونه زیر سقف بمونه مخصوصاتر اگه دانشگاه باشی.دانشگاهمونم توضیحش سخته ولی کلا دانشگاه علوم پزشکی اینجا کنار دانشگاه فنی مهندسی انسانیشه و عملا بینشون مرزی نیست و خییییییلی خیییییلی بزرگن انقدری که من با اینکه زیاد دانشگاهو گشتم ولی هربار جاهای جدیدپیدا کردم.از تفریحاتمم گشتن توی دانشگاهه که خداییش یه عالمه جاهای قشنگ داره و ادم لذت میبره البته گویا بعد عید هوا یطوریه که اصلا نمیشه پیاده روی کرد☹️😢
+عکس امروز که یه جای دنج پیدا کردم و کلی آهنگ گوش دادم و رمان خوندم و یه عالمه لذت بردم.عصرشم با بچه های اکیپ یه عالمه راه رفتیم و حرف زدیم و خوب بود کلا😊