76

از خوبیای خوابگاه گفتم.خیلی خوبه و کمک می کنه برای بزرگتر شدن و پخته شدن.که بتونی کنار آدمای متفاوت زندگی کنی و حس راحتی داشته باشی.

اما چقدر گاهی خونه بهتره.گاهی حاضری توی یه اتاق یه متری زندگی کنی اما تنها باشی.هیچکسی نباشه.که بتونی توی خلوت خودت باشی و کسی نباشه که وجودش آزار دهنده باشه برات و تو رو یاد چیزایی که دوست نداری بندازه.توی خونه اقلا اتاق خودتو داری و خود تنهایی یه جور موهبته!

هنوز برنگشتم شهر دانشجویی و تا آخر هفته هم برنمیگردم.بیش از نصف ماه رو اینجا خواهم بود.و چقدر توی این لحظه دلم نمیخواد برگردم.حتی دلم میخواد انتقالیمو بگیرم و بیام همینجا توی کلاسی که کسیو نمیشناسم باشم و تنها باشم.

میدونم احساساتم گذراست و زود دلم میخواد برگردم،اما توی این برهه زمانی یه جور تنهایی خاصی رو دلم میخواد.که حتی کسی حالمو نپرسه.نمیشه البته.جوجو هست دوستام هستن.اما کاش الان هیچکدوم هیچ سراغی نگیرن ازم حداقل برای چند روز...

۹ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان