68

امروز زیادی هرچی قانون داشتمو زیر پا گذاشتم.حس میکنم اخرین بار بود.دیگه هیچوقت حتی مثل قبل هم نمیشه.فقط میمونم من و حس بدی که خستگی و بغضش حالا حالاها برام میمونه.دیگه نمیتونم نگاهمم مثل قبل باشه حتی.فقط میمونه منی که باید الکی ادای خوشحالا و بیخیالا رو دربیارم.کاش دروغ بود اقلا.ولی میدونم که همه چی از همون شروعشم اشتباه بود.و منی که باید یاد بگیرم که بزرگ بشم

۱۰ لایک:)
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان