یعنی میگذره این ٦ سال؟؟؟

هرچقدر هم که بخوام ادای آدمای قوی رو دربیارم باز یه جاهایی کم میارم.خودمم میدونم.من یه دختر بی نهایت لوسم.خانوادمم میدونن ولی بقیه جور دیگه ای فکر میکنن.من وحشتناک آدم بغلی ای هستم.به خاطر همین توی خونه همش یا خودمو مینداختم توی بغل باباهی جانم یا توی بغل مامی جانم.روحم با بغل کردم آدمایی که دوستشون دارم آرامش میگیره.ولی اینجا کسی اینو نمیدونه.دلم تنگه اون وقتاییه که مریض میشدم و هرچی می گفتم باباهی نزدیک من نیا تو هم مریض میشی می گفت مهم نیست چون میدونست موقع مریضی حساسترم و به بغل خیلی بیشتر نیاز دارم.کسی اینجا اینو نمیدونه.اینجا همه مهربونن ولی کسی منو بغل نمیکنه.دلم برای دست پخت مامانم تنگ شده.از وقتی که اومدم اینجا هنوز غذایی نخوردم که به اندازه غذاهای مامانم برام لذت بخش باشه.امروز مامی بزرگ جان برام سوپ درست کرد ولی به زور یه کاسه کوچیک تونستم بخورم ازش.پیش بقیه هم همینه.حتی اگه بهترین رستوران هارو هم برم طعم لذت بخش غذاهای مامانمو نداره.دلم حتی برای سوپ های مامانم تنگ شده.هر روز با مامانم صحبت میکنم.موقع حرف زدن اون همیشه گریه میکنه پشت تلفن و من میخندم و شوخی میکنم تا از اون حال و هوا درش بیارم.میگم یادته می گفتی کاش یه جای دوری قبول شی که نبینمت؟؟حالا چرا گریه می کنی برام؟؟ و اون میگه خیلی بی شعوری و بازم گریه میکنه.صحبتامون که تموم میشه و خیالم یکم بابت اروم شدن مامانم راحت میشه تلفن رو قطع میکنم و میزنم زیر گریه.با باباهی جانمم صحبت میکنم.تنها اخلاقیش که دقیقا مثل منه اینه که وقتی ناراحته همش با بقیه شوخی میکنه.هی باهام شوخی میکنه ولی من بغض صداشو تشخیص میدم.داداش بزرگه برای رفتن قلی گریه نکرد اما روزی که رفتن خونه موقع ناهار وقتی عکس ژله ای که خونه خاله درست کرده بودم رو براش فرستادم زد زیر گریه.دلم برای قلی هم تنگه.نمیدونم چه قسمتی بوده که باعث بشه ما توی دو نقطه ی کاملا مخالف توی کشور نسبت به هم باشیم.به قسمت اعتقاد عجیبی دارم.به قسمتی که باعث شد اون یه سال زودتر از من راهی دانشگاه بشه چون اگه دوتامون با هم از خونه دور میشدیم مامی جانم داغون میشد.مامی جانم خیلی حساسه.خیلی خیلی حساس و احساسی.امروز حوا درست کرد.مطمئنم کلی گریه کرده موقع تزیینشون.چون کار تزیین توی خونه همیشه با من بود.فردا قراره برام آش پشت پا درست کنه.مطمئنم فردا خیلی بدتر گریه میکنه.یادمه پارسال که برای قلی آش پشت پا درستمیکرد خیلی گریه کرد.امسال که دیگه منم پیشش نیستم.فقط میگم خدایا میشه به هممون طاقت بدی دووم بیاریم؟؟؟

+نمیتونم آهنگ آپلود کنم.شما در این حین آهنگ خونه ما از مرجان فرساد رو گوش کنید.

+فاطمه سین عزیزم دلم تنگته.گوشیت که خاموشه اینستاتو هم که حذف کردی اگه خوندی اینجارو بیا یه خبری از خودت بده رفیق.

۹ لایک:)
هویجوری :) ۱۳ مهر ۹۶ , ۱۸:۱۹
ای جانننممممم..بیا بغل خودم:)))
اینقدر زود میگذره که حسرت همین دلتنگیارو میخوری😊😘

😔😔

امیدوارم

🌹گل خاتون🌹 ۱۳ مهر ۹۶ , ۱۸:۵۵
چه خبرته دختر دلم‌کباب شد 
یه هفته ام نشده که رفتیا...
چندوقت که بگذره عادت میکنن به نبودنت جوری که وقتی میری خونه حس میکنن اضافی ای:|||
خودتم امتحانات که شروع شد دیگه وقت نمیکنی به هیچی فک کنی:)
میخوای یکیُ معرفی کنم اونجا بری بغلش؟:)


من یک بچه ی لوسم

امتحانات🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
اگه مهربونه که حتما معرفی کن هی برم بغلش🤧🤧اگه منظورت اون دوستته که اونو هم تو خوابگاه خواهم دیدش هم تو دانشکده خیلی خوبه😭😭

بهترین وبدترین ویژگی ادما عادت به شرایطه این روزا هم میگذره هم شما عادت میکنید هم خانواده به این فکرکنید کلی ادم دارن حسرت موقعیت الان شما رو میخورن سعی کنید ازاین شرایط برای رشد خودتون استفاده کنیدبه هرحال دیریازود باید جدابشن ادما ازهم جنبه مثبتشونگاه کنید موفق باشید 

مرسی که یه چیزایی رو بهم یادآوری کردید.

چشم

شاتوت (Lilac) ۱۴ مهر ۹۶ , ۰۰:۲۵
عزیزم تیاراجونم .... نگران نباش منم این جوری بودم و البته هستم همچنان گاهی وقتا ..درکت میکنم ، یکم که بگذره عادت میکنیم انشالله ...
ببین هروقت دلتنگ شدی برو پیش دوستات بگید بخندید ...یا برید بیرون :) این روش برای من خیلی جواب داده ...یا اگر خیلی دلت تنگ بود یه کوچولو گریه کن سبک میشی یا با مامانت حرف بزن ..در کل خودت رو سرگرم کن
اما همه اینا عادیه عزیزم
بیا بخل خودم 😍😍😍😍😍😘😘

تازه اومدم خوابگاه و با دوستان آشنا شدم سعی میکنم موقع دلتنگی حتما اینکار رو بکنم

بیا بخلم عسیسم💋💋

عزیزمم چه حساسی :)

این نیز بگذرد


خیلی😔😔

امیدوارم

میدونی دا ۱۴ مهر ۹۶ , ۰۹:۲۴
:)
چطوری باجی؟
گوشیم خاموش نی!به 0914693----روشنع
اره ازینستا رفتم حالشو نداشتم خداییش
میام وبت حال کامنت ندارم جون علی :)
دانشگاهم شروع شدع دیگع 
:)خبر خاصی نیس والا 

سلام خله من

پاک شده اون خطت خودت یه پیام بده بهم.
خسته ی تنبل😐😐
واسه ما که نه هنوز😂😂
دلم بلات تنگولید خب🤧🤧

 Slm; bebaxshid mn baz Oomadam soal bporsam

Aya mahaeii k az meh bara azmoon21 mehr shoro kardim az baqiye aqab hastim? 

:|| 
En steres vel kOn niS 
Masalan mn fek mikOnm k Ooni k az aval tabestone k mixone kheli jelotar az mane

Ya yeseri az dostam kolan ba hame chi xodahafezi kardan a zaheran daran mikhonan
Beheshon k fek mikonam asabam khord mishe 
://


To yeki az kament ha goftid ke saat motalee qable eyd shoma paeein bode

Masalan chand boode? 

Yani shoma az eyd be badesho kheli khondid?? Nesbat b qable eyd albate

من خودم مخالف خیلی زود شروع کردنم.منم از اواسط مهر شروع کردم.اصلا هم جای نگرانی و استرس نیست فقط باید از الان حسابی بخونی و برای رویاهات بجنگی.درضمن بقیه رو ول کن مهم تو و عملکردتی فکرتو درگیر بقیه نکن

خب ساعتم قبل اسفند به طور میانگین٥-٦ساعت بود که واقعا کم بود بعد عید خیلی بهتر شد

NemidOnm dalil enhame deltanghi Chiye

Emsal tanham va hichki niS 

Had aqal ta parsal do ta moalemi chizi bod k Oomid dashte bashim ://


این حس رو منم داشتم ولی خب باید باهاش کنار بیای و البته یه مدت که بگذره عادی میشه ولی کلا سعی کن یه فعالیت بیرون از خونه مثل کلاس کنکور یا باشگاه داشته باشی حتما چون مدت زیادی توی خونه موندن اثر بدی میذاره.

Kash meS Oon roz bazam online mibOdid :)))

Sad bar refreSh kardam :)))

ببخشید خوابگاه بودم و درگیر جمع کردن وسایل

علیـ ــر ضــا ۱۴ مهر ۹۶ , ۲۲:۳۹
چقدر حساس 
میگذره اندکی تحمل 

🤧🤧

ایشالا

Slm 
Ble doroste 
Az hamin emroz bayad shoro konam va nabayad bezaram hata yek saniye ham dir bshe 

Xob shoma ham ba miyangin6 saat 
Va az avaset mehr shoro kardid 

Amma mah haye akhar ro ali kar kardid 

:)))

Pas mn az alan shoro mikonam eyd b bad ro bishtar gaz midam:))))

Dir ham niS :)

MrCc

دقیقا همین که گفتی☺️☺️

موفق باشی

سلام عزیزم،منم دلم واسه خانوادم تنگ شده،بیا با هم گریه کنیم😭
ساعت مچی بابام جامونده اینجا،هی نگاش میکنم بغضم میگیره:(

دیگه گریه گذشت خوابگاه انقده خوش میگذره که همش داریم میخندیم😊😊

اره واقعا این چیزا سختن

عادت میکنی بهش...
یکم ضبر کن مرور زمان همه چیز رو اکی میکنه

امیدوارم...

گلاویژ ... ۲۸ مهر ۹۶ , ۰۴:۳۶
اصن این پستتو خوندم بغضی شدم :(
واقعا هیشکی حال مامانتو نمی تونه درک کنه که دوتا ته تغاریاش تو دوتا نقطه ی مختلف و دور از خودش دارن زندگی می کنن و مدام نگرانتونه :(((
فاطمه سین کیست؟ 
باز تو با کله گنده ها رفیق رفتی؟؟؟ 

خیلی سخته واقعا.همش گریه میکنه😔😔


قدیمی ترین دوست وبلاگیمه😍😍

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی بفهمیم.
میخواهی نظرم را بدانی؟؟
بله بگو.
به نظرم ما کور نشدیم،کور هستیم.چشم داریم اما نمی بینیم،کورهایی که می توانیم ببینیم،اما نمی بینیم.
قسمتی از رمان کوری،اثر ژوزه ساراماگو
____________________________
تیارا یعنی آراینده ی چشم.اینجا نویسنده جوجه دانشجوییست و طب دندان می آموزد و می کوشد تا چشمان خود را به زیبایی ها و خوبی ها و مهربانی ها بیاراید.به دنیای کوچک نویسنده ی این وبلاگ خوش امدید.با نگاهی زیبا بخوانیدش.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان